مرکز آمار ایران مرجع رسمی محاسبه و انتشار آمار نرخ بیکاری است. بر اساس تعریف مرکز آمار، نرخ بیکاری عبارت است از نسبت جمعیت بیکار به جمعیت فعال. مسئله مهم در این تعریف، مفاهیم جمعیت بیکار و جمعیت فعال است. جمعیت فعال اقتصادی تمام افراد بزرگ تر از ۱۰ سال را در بر می گیرد که در هفته قبل از آمارگیری در تولید کالا و خدمات مشارکت داشته (شاغل) و یا با وجود قابلیت مشارکت، مشارکت نداشته اند (بیکار). در واقع جمعیت فعال بیانگر تعداد افرادی است که توانایی و تمایل عرضه نیروی کار خود را به بازار دارند و به دو دسته شاغل و بیکار تقسیم می شوند. افراد شاغل طبق تعریف بخشی از جمعیت فعال اند که در هفته آمارگیری، حداقل یک ساعت کار کرده اند. افراد بیکار نیز بخشی از جمعیت فعال می باشند که در هفته آمارگیری با وجود آمادگی برای انجام کار و جستجوی کار، فاقد کار می باشند.
رشد اقتصاد و نرخ بیکاری یکی از عوامل اصلی تعیین کننده نرخ بیکاری، میزان اشتغال در اقتصاد است. طبیعی است میزان اشتغال در اقتصاد نیز به میزان تولید اقتصاد و رشد اقتصادی بستگی دارد. هر چه رشد اقتصادی افزایش یابد، میزان اشتغال نیز به تبع آن افزایش می یابد و در نتیجه نرخ بیکاری کاهش خواهد یافت. بنابراین سیاست های اقتصادی که موجب افزایش رشد اقتصادی شوند به افزایش اشتغال و کاهش نرخ بیکاری کمک می کنند و در مقابل سیاست های اقتصادی که به کاهش رشد اقتصادی می انجامند، به کاهش اشتغال و افزایش نرخ بیکاری کمک می کنند. از مهم ترین سیاست های دولت می توان به سیاست های پولی، سیاست های مالی، سیاست های ارزی، سیاست های تجاری و سیاست های حاکم بر بازار نیروی کار اشاره کرد.
داستان انتخاب میان تورم و بیکاری بر اساس یک رویکرد قدیمی در علم اقتصاد، دولت ها می توانند با اتخاذ سیاست های فعال در عرصه اقتصاد، نرخ بیکاری را کنترل کنند. البته هزینه کاهش نرخ بیکاری بر اساس این رویکرد، افزایش نرخ تورم در اقتصاد است. در واقع دولت می تواند میان بیکاری و تورم یکی را انتخاب کند. موضوع انتخاب میان تورم و بیکاری، بر میگردد به نظریهای در اقتصاد که در دهه ۵۰ میلادی تحت عنوان منحنی فیلیپس مطرح شد.
بر اساس این نظریه رابطهای معکوس میان تورم و بیکاری وجود دارد، بدین گونه که اقتصادی که خواهان نرخ بیکاری کمتری است باید به اجبار تورم بیشتری بپذیرد و برعکس اگر خواهان تورم پایینتری است، باید نرخ بیکاری بالاتری را تحمل کند. بر اساس این نظریات دولت های غربی در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی، سیاست های فعال پولی و مالی را در دستور کار خود قرار دادند. به تبع این نظریات، اقتصاددانان نیز در پی تحلیل تغییرات نرخ بیکاری با توجه به تغییرات نرخ تورم بودند. اما منحنی فیلیپس در دهه ۷۰ میلادی با مطرح شدن نظریات فریدمن و دیدگاه پولی او در مورد تورم و بیکاری و پس از او نظریات کلاسیکهای جدید به پایان راه نظری خود رسید و به تاریخ علم اقتصاد پیوست.
در واقع اقتصاددانان با این واقعیت مواجه شدند و به این نتیجه رسیدند که اعمال سیاست های مالی و پولی انبساطی در درون خود بذرهای عکسالعمل غیر قابل اجتناب را به همراه دارد و پس از خلق یک دوره کوتاه مدت رونق مصنوعی، نیروهایی ایجاد می کند که منجر به حرکت معکوس خواهد شد. ابتدا تورم اوج می گیرد و در پی آن بیکاری افزایش می یابد. به عبارت بهتر نتیجه ایجاد رونق مصنوعی، افزایش هم زمان تورم و بیکاری، یا به عبارت بهتر بروز بحران رکود تورمی است.
تغییر نرخ مشارکت و نرخ بیکاری در کنار عوامل اصلی تعیین کننده میزان اشتغال، عواملی که بر میزان عرضه نیروی کار و جمعیت فعال اثر گذارند، نیز می توانند بر نرخ بیکاری تأثیر گذار باشند. با توجه به مفاهیم جمعیت فعال و جمعیت بیکار، روشن است که تغییرات جمعیت فعال اثر تعیین کننده ای بر تعیین نرخ بیکاری دارد. در واقع نوسانات نرخ مشارکت جمعیت بالای ۱۰ سال که موجب نوسان جمعیت فعال می شود، یکی از عوامل مهم در تعیین نرخ بیکاری است. این امر بیشتر تحت تأثیر عوامل جمعیتی مانند نرخ رشد جمعیت، انتظارات افراد و شرایط بازار نیروی کار و البته نحوه تعریف جمعیت فعال است. برای مثال افرادی که در دوره آمارگیری، به هر دلیل، فعالانه به جستجوی کار نرفته باشند در اساس جزو نیروی کارند و در نتیجه بیکار به حساب نمیآیند.
در این جا فعالانه مفهومی است که قابلیت تعابیر و تفاسیر گوناگونی دارد و می تواند در برآورد میزان جمعیت فعال بسیار مؤثر باشد. مثلا اگر شما ۶ ماه دنبال کار دویده و شغلی نیافته باشید و بعد از آن به دلیل ناامیدی از یافتن شغل به طور موقت جستجوی «فعالانه» را برای کار رها کرده باشید، جزو جمعیت فعال و در نتیجه به عنوان بیکار محسوب نخواهید شد.
منبع : http://www.tabnak.ir/fa/news/630308