چرا فقرا فقیر میمانند؟
ما دقیق میدونیم که هر دلار چه ارزشی داره: هر دلار یعنی تعداد دفعاتی که باید یهوری از پنجره باجه فروش رو به بیرون خم بشی و دوباره برگردی تو، هر یه دلار یعنی تعداد پلههایی که میتونی جارو بکشی، هر یه دلار یعنی تعداد جعبههایی که میتونی پر کنی. برندهشدن غیرممکنه مگه اینکه خیلی خوششانس باشی. برای اینکه بتونی اوضاع زندگیت رو ردیف کنی باید یه موقعیت خوب برات جور بشه و باید بتونی واسه یه مدت طولانی توی اون موقعیت بمونی تا بتونی روی پای خودت بایستی.
اسلیت – یه بار یه ماشینِ سالم رو بهخاطر چندصد دلار از دست دادم. ماشین رو بکسل کرده بودن و وقتی به شرکت زنگ زدم، گفتن باید بابت اجرت بکسلکردنش چندصد دلاری بدم. من همچین پولی نداشتم و بهخاطر همین بهشون گفتم وقتی که حقوق بعدیم رو بدن، دوباره بهشون زنگ میزنم. اون وقتا این ماجرا برام یه بدبیاری اساسی بود. فصل بارندگی بود و مجبور میشدم تا سر کارم پیاده برم. روزی ۶ مایل به قدمشمار خیالیم اضافه شده بود. اینکه ماشینم بکسل شد، واقعا گردنِ خودم بود و بهخاطر همین، هر روز بیشتر از یه ربع به خودم لعنت میفرستادم. آخرش تونستم تا روز پرداخت حقوق دووم بیارم. وقتی رفتم ماشین رو پس بگیرم، بهم گفتن این دفعه بیشتر از چندهزار دلار بدهکارم، چیزی نزدیک به سه برابر حقوقم؛ کرایه پارکینگ روزی چندصد دلار بود. بهشون توضیح دادم که نه همچین پولی دارم و نه میتونم جورش کنم. بهم گفتن چند ماه فرصت دارم تا پول رو جور کنم و این شامل کرایه پارکینگ تا موعدی که پول رو جور کنم هم میشه و اگه نتونم پول رو جور کنم، ماشین رو بیدردسر میفروشن؛ البته اگه میتونستن پول رو زنده کنن، مابهالتفاوت کرایه پارکینگ و پول ماشین رو بهم میدادن. من اون وقتها دو تا شغل داشتم. هر دو تا شغلم پارهوقت بودن. هیچکدوم روزی چندصد دلار حقوق نمیدادن؛ راستش خیلی کمتر از اینها میدادن. آخر، کار به جایی رسید که هر دو شغلم رو از دست دادم. شوهرم هم شغلش رو از دست داد. نمیتونستیم با سرعت مناسب از نقطه الف به ب برسیم و بارها دیر رسیدیم سرکار، اون هم درحالیکه یا مثل موشِ آبکشیده خیس بودیم یا مثل سگْ عرق میریختیم. عاقبتِ اینکه شغلهامون رو از دست دادیم، این شد که آپارتمانی که اجاره کرده بودیم هم از دست رفت.
شگفتانگیزه که چیزهایی که برای من بحرانهای مسلمی محسوب میشن برای آدمهای پولدار فقط مزاحمتهای سادهای به حساب میان. هر چیزی میتونه باعث بشه آپارتمانت رو از دست بدی؛ چون هر بار که سروکله یه مشکل غیرمنتظره پیدا میشه، که همیشه پیدا میشه، ماشینِ روب گلدبرگ۱ از کار میافته. یه بار من یه آپارتمانو به این خاطر از دست دادم که همخونهم سرمای وحشتناکی خورده بود و ما شک داشتیم که نکنه چیز بدتری باشه، چون انگار سرماخوردگیش تا ابد ادامه داشت. همخونهم نتونست بره سرکار و من نتونستم اجاره اون رو هم بدم. یه بار دیگه به این خاطر بود که ماشینم خراب شد و نتونستم برم سرکار. یه بار بهخاطر این بود که یه هفته مرخصی بدون حقوق گرفتم چون میخواستن حقوقها را برای باقی ماه کم کنن. یه بار یخچالم خراب شد و چون نتونستم صاحبخونه رو متقاعد کنم که تعمیرش کنه، مجبور شدم آپارتمان رو ول کنم. بعضی وقتها میشد که توی آپارتمانهایی که قرار بود پول آب، برق و گاز رو صاحبخونه بده، پول گاز یه هفته پرداخت نمیشد. نتیجه دوشگرفتن با آبِ یخ و کارنکردنِ اجاقگاز بود. بهخاطر همین چیزاست که ما اینقدر جابهجا میشیم، مسائلی مثل اینا اتفاق میافتن.
مردم فقیرها رو آدمهایی فرض میکنن که اساسا نمیتونن زندگیهاشون رو اداره کنن. دلیل این طرز فکر اینه که زندگیهای ما خیلی بیثبات به نظر میرسه. قضیه همینه: همه فکر میکنن ما فقیریم چون بیثباتیم نه که بیثباتیم چون فقیریم. خب بیاید فقط راجع به این حرف بزنیم که چقدر سخته که نخواید بذارید زندگیتون از مهار خارج بشه، اونهم وقتی که هیچرقمه یه بالش پر از پول ندارید. بذارید راجعبه اینم حرف بزنیم که توصیههای مالی فقط به درد آدمایی میخورن که در عمل از قبل پول دارن. یه بار من کتابی خوندم که برای آدمهای فقیر نوشته شده بود، نویسنده آدمی از طبقه متوسط بود و کتاب یه سری توصیههای روزمره بود راجعبه پسانداز هر پنی و چیزایی مثل اون. این توصیهها همه خیالی هستند: عمده خرید کن، وقتی حراج هست زیاد بخر، تمام چیزایی رو که میتونی با دست بشوی، مطمئن شو که حواست به رسیدگی به فیلتر ماشین و فیلتر تهویه هوای خونه هست؛ البته تعداد خیلی کمی از این توصیهها رو در واقعیت هم میشه عملی کرد. خرید عمده بهطور کلی ارزونتره؛ اما شما باید پول هنگفتی داشته باشید تا بتونید اون رو صرف چیزهایی کنید که فعلا واقعا نیازی بهشون ندارید. شستوشو با دست پول آب و برق رو کم میکنه؛ اما هیچکس واقعا وقت نداره که چیزی رو با دست بشوید. اگه من پول این رو داشتم که وسایل رو قبل از اینکه خراب بشن عوض کنم، مخارج رسیدگی به ماشین واقعا برام مسئله مهمی نبود. واقعا نمیشه فیلترهای ارزونقیمت رو تمیز کرد و باز هم همون قضیه مطرح میشه که هر چقدر پول بدی آش میخوری. خریدن یه تستر خوب در درازمدت خیلی عاقلانهتره؛ اما اگه یه تستـــر عالی الان ۳۰دلار باشه و آشغالترین تستر ۱۰ دلار، دیگه برای من مهم نیست که چند بار باید عوضش کنم. ۱۰دلاری رو انتخاب میکنم؛ چون ۲۰ دلار اضافی رو ندارم. واقعیت اینه که پساندازکردنِ پول خودش پول میخواد. وقتی که هیچ پولی در بساط نداری، غیرممکنه بتونی با پول خوب تا کنی. همین و بس. اگه من پنج دلاری رو که هر هفته اضافی میاد پسانداز کنم، در بهترین سناریوی ممکن میتونم سالی ۲۶۰ دلار پسانداز کنم. برای اون دسته از شما که به ماجرا فصلی نگاه میکنید: فصلی ۶۵دلار میشه پسانداز کرد. اگه خودتون رو از سادهترین تفریحات هم محروم کنید، شانس این رو دارید که پولی جمع کنید؛ اما شک نکنید که نمیتونید این پول رو واقعا پسانداز کنید. آخرش لااقل یه روز مریض میشید و نمیتونید سرکار برید و مجبور میشید بهخاطر اجاره به پساندازتون ناخونک بزنید یا اجاقگاز خراب میشه و باید بدید تعمیرش کنن یا شلوار کارِتون جوری سوراخ میشه که دیگه نمیشه وصلهاش کرد. بالاخره یه چیزی در طول سه ماه رخ میده، بهتون قول میدم.
هر وقت که چند دلار اضافی واسه خرجکردن دارم نمیتونم حتی به ماه آینده فکر هم کنم. اوضاعِ روزبهروزم همیشه اونقدر بیریخته که بهم اجازه همچین افکار لوکسی رو نمیده. من بچههایی دارم که کیفیت زندگی توی همین زمانِ حال براشون مهمه نه ۱۰ سال دیگه.
واقعیت اینه که ما ارزش پول رو میدونیم. ساعتها کار میکنیم. اگه ساعتی ۱۰ دلار گیرمون بیاد، بدون کسر مالیات، هر پنج دقیقه ۸۳ سنت کار میکنیم. ما دقیقا میدونیم که هر دلار چه ارزشی داره: هر دلار یعنی تعداد دفعاتی که باید یهوری از پنجره باجه فروش رو به بیرون خم بشی و دوباره برگردی تو، هر یه دلار یعنی تعداد پلههایی که میتونی جارو بکشی، هر یه دلار یعنی تعداد جعبههایی که میتونی پر کنی. برندهشدن غیرممکنه مگه اینکه خیلی خوششانس باشی. برای اینکه بتونی اوضاع زندگیت رو ردیف کنی باید یه موقعیت خوب برات جور بشه و باید بتونی واسه یه مدت طولانی توی اون موقعیت بمونی تا بتونی روی پای خودت بایستی. خود من وقتایی که شغل خوبی داشتم، خب، وضعم خوب بوده و دیگه سختیها عین خیالم نبودن و اونقدر خوب بهم حقوق میدادن که بتونم آپارتمانی اجاره کنم که استانداردهای ابتدایی رو داشته باشه. سالهایی که شغل ثابت نداشتم هم وضعم بد بوده. معضل اینه که شانسِ من خیلی دووم نمیاره. انگار تا شانس بهم رو میکنه یه چیزی اتفاق میافته که منو عقب نگهداره. بازم من بهقدر کافی خوششانس بودم و همچین چیزی بهندرت پیش میاد. دورههای کوتاهی بودن که آه در بساط نداشتم، ولی دورههای درازمدتی هم بودن که تونستم گلیمم رو از آب بیرون بکشم؛ اما حالا یه دوره درازمدت رو شروع کردم که اونقدر طولانی شده که کمکم دارم باور میکنم یه امکانِ واقعیه؛ اما واقعیت اینه که همه چیز به یه اتفاق و یه دوره بیکارنبودن بسته است.
* گزیدهای از کتاب بخور و نمیر؛ زندگی در آمریکای ایستاده روی پای خود که انتشاراتِ پاتنم بهتازگی آن را منتشر کرده است.
منبع: ترجمان
لیندا تیرادو
ترجمه: مژگان جعفری