«حقوقکم» مهمترین دلیل علاقه به بازنشستگی است.
مردم میگویند: بهدلیل وضعیت مبهم اقتصادی در ایران، یافتن شغلی با درآمد بالاتر و بیمههای درمانی از ضروریترین نیازهای بازنشستگی است.
وقایعاتفاقیه: ایرانیها تمایل زیادی به بازنشستگی زودهنگام دارند، از آنجاییکه اختلاف سن بازنشستگی آنها با کشورهای خارجی به بیش از ۱۰ سال میرسد. تمایل به بازنشستگی در اوایل ۵۰سالگی در حالی در میان ایرانیها باب شده که دیگر مردم جهان تا نیمههای دهه ۶۰ برای خداحافظی با کار و فعالیت در انتظار میمانند و دهه ۵۰ خود را درست مثل سالهای اولیه ورود به کار با انرژی و حوصله سپری میکنند؛ درست برعکس ایرانیها که برای رسیدن به روزهای بیکاری و استراحت در خانه عجله کرده و از ۵۱سالگی خود را عملا بازنشسته اعلام میکنند. علت این علاقه پردردسر ایرانیها هر چه هست، مشکل بزرگی برای دولتیها ایجاد کرده و هر بار تلاش مردم برای دستیابی به این علاقه با واکنش منفی دولتیها نیز همراه شده است، تا جایی که افزایش سن بازنشستگی به یکی از برنامههای دولت تبدیل شده، حتی هنگام تدوین برنامه ششم توسعه نیز زمزمههایی درباره افزایش سن بازنشستگی مطرح بود که با واکنش منفی فعالان بازار کار همراه شد. اما اینکه علت اصلی تمایل به بازنشستگی در سنین پایینتر در مقایسه با کشورهای جهان چه میتواند باشد، یکی از سؤالاتی است که با خواندن گزارشهای مردم برای تمایل به بازنشستگی به ذهن میرسد. چند روز پیش بود که خبرآنلاین خوانندگان خود را دراینباره به چالش کشید و از آنها خواست تا درباره اینکه چرا ایرانیها تمایل دارند زودتر از دنیای کارهای دولتی فاصله بگیرند، نظر خود را به اشتراک بگذارند. نظرات مردم در پای خبر، مختلف بودند و هر کسی از زاویه نگاه خود به تحلیل این علاقه پرداخته بود. اما در این میان نبود انگیزه برای کار و حقوقهای پایین از مهمترین مواردی بودند که به آنها اشاره شده بود. یکی نوشته بود: «رخوت و عدم انگیزه و همچنین اجحاف در زمینه حقوق و مزایای شغلی بین کارکنان.» یکی از کاربران هم اینطور گفته بود: «برای اینکه حقوق مردم زیر دو میلیون است و مردم با یک شغل نمیتوانند هم یک میلیون به صابخونه بابت ۲۰ متر خونه اجاره بدن و زندگی کنن. باید هم حقوق چندرغازی بازنشستگی داشته باشی و هم تازه از بازنشستگی به بعد دو برابر قبل کار کنی، تا دم مرگ تازه با این همه بازم زیر خط فقری.» بیاعتمادی به فضای کار نیز از دیگر مواردی بود که برخی از کاربران به آن اشاره کرده بودند: «ناسالمبودن فضای کار؛ در برخی از محیطها برای کار باید سعی کنی وارد تیمشان شوی تا بتوانی با علاقه کار کنی. برخی از فضاها باعث میشوند انگیزه برای کار از دست برود و مردم تمایل داشته باشند زودتر از محیط کار خارج شوند.» در این میان برخی نیز به سودهای جذاب بانکی اشاره کرده بودند که انگیزه برای کارکردن را از مردم گرفته؛ سودهایی که حالا دیگر چند وقتی از پایان عمر بالای آنها گذشته است. یکی از کاربران گفته بود: «چون کار نیست بردگی و بیگاریه. عمرتو میفروشی به ماهی دو، سه میلیون تومن، بعد هزار تا توقع و خواسته نامربوط هم ازت دارن. درواقع خودفروشی مدرنه. کار نیست. من صاحب زن و دو فرزندم و دو ساله بیکار کردم خودمو تو سن ۴۰سالگی و دارم سود بانک میخورم و از لحظهلحظه زندگیم با زن و بچهم لذت میبرم. احساس میکنم از این ۴۰ سال فقط دو سال آخر رو زنده بودم.» یکی از کاربران نیز نوشته بود: «یک تحقیق کنید در مورد فرسودگی انسانها در کشورهای مختلف و عواملی که باعث فرسودگی میشه یا عواملی که جلوگیری میکند از فرسودگی زودرس تا به جواب خود برسید. آیا کسی در ۴۰ سال گذشته به یاد میآورد که زمانی نرخ هزینههای زندگی از درآمد کمتر شده باشد.» در این میان نظر بسیاری از کاربران درباره نبود انگیزه در میان مردم برای کارکردن مطرح شده بود: «بهنظر من فرهنگی، علت مهم نداشتن انگیزه ادامه خدمت به علل گوناگون مثل عدم توجه به معیشت و منزلت معلمان و خستگی ناشی از بیانگیزگی دانشآموزان و وجود برخی مشکلات جسمی و روحی- روانی در افراد است و…» مرتضی هم گفته بود: «به بردگی گرفتهشدن کارگر و کارمند. کفافنکردن حقوق برای زندگی و… کلا ما ایرانیها از شدت ناراحتی تو زندگی تمایل داریم از این دنیا هم زودتر بازنشسته بشیم و بریم اون دنیا.» کاظم مینویسد: «اجحاف یک دلیلیه: دلیل دوم شکی نیست تنبلی ما هست.» اهوازی هم گفته بود: «من بازنشسته شدم که اولا شرکتی که در آن کار میکردم به بخش خصوصی واگذار شد و هیچ اطلاعی از کار کارخونه ندارد و باعث توقف تولید شد و در نتیجه دیر به دیر حقوق پرداخت میکرد و دلیل دومم اینه که من در سنی هستم که میتوانم برای خودم شغلی دست و پا کنم تا درآمدم حداقل دو برابر شود.» برخی نیز در این میان به نکتهای متفاوت اشاره کرده و گفته بودند، علت اصلی این تمایل میتواند رغبت مردم به انجام کارهای آزاد باشد تا در قید و بند کارهای دولتی نباشند؛ موضوعی که از نگاه مردم با اعمال محدودیتهایی برایشان همراه است که اجازه فعالیتهای آزاد را از آنها میگیرد: «اکثر کارمندهای آقا قصد دارند بعد از بازنشستگی وارد شغل آزاد بشوند چون معتقدند سود زیادی داره. کارمندهای خانم هم میخوان یه کم بیشتر به خودشون و خانوادهشون برسن. این دلیل اصلی است.» یکی هم گفته بود: «عدم جدابیت بازار کار. شما برو از بچهمدرسهایها بپرس چرا دوست داری مدرسه تموم بشه؟ همین جواب رو میده، بابا اینجا زندگی هیچ جذابیتی نداره.» یکی هم نوشته بود: «عدم اطمینان از موقعیت شغلی. اکثر شاغلان در ایران هر روز فکر میکنند کار خود را بههرصورتی از دست میدهند.» زرگری هم نوشته بود: «ترس از آینده مبهم اوضاع اقتصادی کشور که نتیجه آن تمایل برای یافتن شغلی جدید با درآمد بالاتر باشد و عدم پوشش بیمههای درمانی که در دوران بازنشستگی از ضروریترین نیازهای بازنشستگی خواهد بود.» یاسر نوشته بود: « یه حقوق بازنشستگی بگیرن و بعدش برن سراغ یه کار دیگه. بس که وضعیت اقتصادی افتضاحه و فشار زندگی خردکننده.» دیگری هم گفته بود: «دلیل اصلیاش رسیدن به حقوق بازنشستگیه، وگرنه اگر سلامت بدنی وجود داشته باشه که تا آخر عمر باید کار کرد تا از پس مخارج دراومد.» رضا هم نوشته بود: «عدم تطابق درآمد با هزینههای زندگی، بیعلاقگی به شغل و علاقه به دریافت پول بیدردسر چون اکثر بازنشستهها درآمد بازنشستگی رو بهعنوان کمکهزینه زندگی دریافت کرده و در کنارش برای درآوردن خرج زندگی کار دیگهای میکنند.» بهروز هم نوشته بود: «خلاصه میکنم یک، در ایران انتخاب شغل به دست شما صورت نمیگیرد و اغلب افراد به اجبار به کاری مشغولند و به نظرم این مهمترین فاکتور است. کار اجباری طاقتفرساست و شخص هر لحظه آرزوی اتمام آن را دارد. دوم، محیط کار در ایران فرساینده است. سیستمهای معمول در جهان که به کارگر و کارمند، برای ادامه کار انرژی میدهند در ایران شناختهشده نیست. سوم، اجحاف و تبعیض که موجب سرخوردگی و ناتوانی زودرس میشود. چهار، فقدان درآمد کافی که موجب بیانگیزگی و حس اتلاف وقت و انرژی در کارگر میشود. پنجم، عدم تفاوت چشمگیر میان کارکردن و کارنکردن، چون میزان درآمدها خیلی تفاوت ندارد.» یکی هم این طور نوشته بود: «بنده هم با نظرات خیلی از دوستان موافقم. یک، اینکه اکثر ما دارای شغلی به غیر از شغل مورد علاقمون هستیم. دوم، اینکه محیطهای کاری سرشار از بیاخلاقی و رفتارهایی است که با روح انسانیت در تضاد هستش. سوم، اینکه حقوقهای ناکافی اجازه نمیده شما بعد از یه هفته یا یه ماه یا دو ماه کارکردن، حداقل بتونی چهار یا پنج روز از تعطیلاتت یا مرخصی لذت ببری و یه مسافرت درست و درمون بری. چهارم، در کنار استرسی که تو شهرهای بزرگ مثل تهران به مردم وارد میشه، هیچ چیزی نیست که آدم بتونه با کمک اون مقداری از استرسهاش رو کم کنه و خیلی چیزای دیگه… اکثرا میگن بازنشسته شیم، بریم یه گوشه دنج و خلوت باقی عمرمون رو بیدردسر بگذرونیم…»