تب بالای صندوقهای بازنشستگی!
اجازه دهید بحث را از آسیبشناسی ناپایداری در صندوقهای بازنشستگی آغاز کنیم. زمانی گفته میشد وضع قوانین نادرست، پایداری صندوقها را به هم زده است. علیرغم هشدارهای متعدد، چند صباحی است صندوقها از مرحله ناپایداری عبور کرده و وارد فاز بحران فراگیر شدهاند. چه حلقههای مفقودهای و چه عواملی منجر به بیتعادلی موجود در ساختار صندوقهای بازنشستگی شدهاند؟
بهطور کلی، نظامهای تامیناجتماعی در نظام برنامهریزی کشورها، ایده و اندیشه توسعهیافته بهشمار میروند. به این معنا که ساختارهای مدیریتی بعد از خروج از ساختهای فردمحور و رسیدن به ساختارهای اجتماعمحور به سمت نظامهای تامیناجتماعی حرکت کردهاند و به شهروندمحوری و کیفیت زندگی آنها و تضمین آینده مطمئن برای شهروندان رسیدهاند. در این نظامها، افراد بخشی از درآمدهای خود را برای دورانی که پرخرج و کمدرآمد هستند، ذخیره میکنند. یعنی در هنگام جوانی برای دوره پیری ذخیره میکنند، در زمان سلامت برای ایام بیماری ذخیره میکنند و گروههای پردرآمد، اقشار کمدرآمد را پوشش میدهند تا دوران پیری خود را با آسودگیخاطر و آرامش روانی طی کنند. در این چارچوب چند چالش به وجود میآید. اولین مشکل این است که این ذخایر خاص دوران پیری است و به معنای ثروتمندبودن افراد نیست. این گزاره در مقیاس سازمانها و نظامهای تامیناجتماعی و دولتها نیز تبلور دارد. یعنی دولتها هم باید به این موضوع توجه داشته باشند که مبالغی که صندوقهای تامیناجتماعی دریافت میکنند، اعم از پرداختیهای حقبیمه کارگران و کارفرمایان یا دیگر کمکها، به منزله دستیابی به غنیمتی گرانبها نیست که هر موقع اراده کردند میتوانند از آن برای مسائل مختلف مانند کسریهای بودجه استفاده کنند. البته این روند تقریبا مشترک، در اکثر کشورها وجود دارد و زمانی که صندوقها پرپول هستند و مستمریبگیران چندانی ندارند، مورد طمع و ناخونکزدن دولتها قرار میگیرند. مسئله دیگر وظایف ذاتی صندوقهاست که به اشتباه فکر میکنیم باید همه وظایف مربوط به تامین رفاه اجتماعی را برعهده بگیرند. وظیفه صندوقها این است که حداقلها را فراهم کنند و مانع فلاکت افراد در دوران سالمندی شوند و مسئولیتی ندارند که همه نیازهای رفاهی افراد را تامین کنند. همین حالا در بسیاری از کشورها حقوق بازنشستگی ۴٠ تا ۶٠ درصد دریافتیهای دوران اشتغال است؛ اما در کشور ما مستمریها مساوی یا حتی در برخی موارد هم بیشتر از حقوق دوران اشتغال است که البته تورم و کاهش ارزش پول ملی، قدرت آن پول را کاهش داده است. سومین عامل بحران از دیدگاه من، همین مسئله کاهش ارزش پول ملی است که آسیبهای زیادی به نظامهای تامیناجتماعی – بهخصوص در کشورهای جهان سوم- وارد کرده و به کاهش ارزش وجوه آنها انجامیده است. در سالهایی که سیاستهای آزادسازی اقتصادی، منجر به کاهش ارزش پول ملی شد، ارزش وجوه صندوقها هم کاهش پیدا کرد. بحران کاهش ارزش پول امکانی نگذاشته که سرمایهگذاریهای صندوقها رشد کند. هزینههای صندوقها بیشتر شده اما قدرت مالی و قدرت خرید وجوه دریافتشده، به همان اندازه رشد نکرده است؛ به نحوی که هزینههای صندوقها افزایش قابلملاحظهای داشته ولی ورودی و درآمدهای صندوقها متناسب با آن رشد نکرده و موجب از تعادل خارجشدن هزینهها و درآمدها شده است.
شما به روندهای طبیعی شکلگیری بحران در نظامهای تامیناجتماعی و تمایلات ذاتی اشاره کردید. صندوقها چه نقصانهایی داشتند که این اجازه را به دولتها دادند که با آنها اینگونه برخورد کنند؟ آیا بیتوجهیشان به اصول اساسی اداره و مدیریت داراییها، مقدمهای بر وقوع بحران بوده است؟
هر دوی اینها وجود دارد. مهم است که صندوقها اساس خود را بر حسابداری تعهدی قرار دهند. یعنی بدانند وقتی فردی به آنها ۵ سال حقبیمه پرداخت کرده، ۵ سال به او بدهکارند. صندوقها باید توجه داشته باشند که در مقابل وجوه نقدی، تعهداتی بر دوش دارند و علیرغم تصریح مکرر مبنی بر حسابداری تعهدی، متاسفانه هیچیک این کار را انجام ندادهاند. حتی مجموعه تعهدات آکچوئری صندوق جوان بیمه روستائیان و عشایر هم تا جایی که ما خبر داریم، محاسبه نشده و حسابداری آنها بر این اساس شکل نگرفته است. اگر سیستم مالی صندوقها طبق حسابداری تعهدی سازمان پیدا کند، در آن صورت دولتها نیز احساس نمیکنند که وجوهی متوقف و راکد در صندوقها وجود دارد و میتوانند از آنها استفاده کنند. مجالس هم اینطور تلقی نمیکنند که صندوقها مبالغ زیادی دارند و میتوانند تعهدات بیشتری به آنها تحمیل کنند. بسیار مهم است که ما انتظاراتمان را از صندوقهای تامیناجتماعی کاهش دهیم. از سویی دیگر، صندوقهای تامیناجتماعی مانند انسانها به تدریج فرتوت میشوند و انرژیشان تحلیل میرود. برای همین باید به نحوی مدیریت شوند که اثرات پیری دیرتر بر آنها نمودار شود. زمانی که صندوقها ایجاد شدند، امید به زندگی نهایتا ۵۵ سال بوده اما الان امید به زندگی به حدود ٧۵ سال رسیده و صندوقها بهطور معمول باید ٣٠ سال و حتی بیشتر مستمری پرداخت کنند. بنابراین، مهمترین عامل ایجاد بحران در صندوقها، افزایش امید به زندگی و اثرات آن است. سایر عوامل دخیل بودهاند. تصمیمهای دولتها و حاتمبخشیهایی که نظامهای اجتماعی کردهاند، بازنشستگیهای پیشازموعد و معافیتها و بخشودگیها همگی به قوام مالی صندوقها آسیب زده است. متاسفانه در تمام این سالها بازنشستگیهای پیشازموعد بسیارزیادی داشتهایم و به جای پرداخت مزایا، بنا را بر زود بازنشستهکردن افراد گذاشتهایم که همین موضوع، بار مالی صندوقها را بهشدت افزایش داده است. بارها به تصمیمگیرندگان گفتهایم که بازنشستگیهای پیشازموعد، هم به صندوقها ظلم میکند و هم به بازنشستگان. اینها چارچوبها و شرایطی هستند که چرخهای معیوب را به دنبال خود آوردهاند.
مواردی که شما میگویید، ایدهآل و درواقع همان بایدهاست. آیا این ایدهها در شرایط کنونی قابلیت عملیاتیشدن را دارند؟ چرا که تجربه نشان داده همواره اراده دولت و میزان توجه آنها به موضوع، تعیینکننده است.
فکر میکنم این موارد عملی باشند. بسیار مهم است که در وهله اول، اهمیت بحران صندوقها برای دولت مشخص شود. هنگامی که درجه حرارت بدن یک بیمار از حد معینی بالاتر رود، همه اعضای تیم پزشکی بسیج میشوند تا در کوتاهترین زمان ممکن شرایط بیمار را پایدار کنند. نظام تامیناجتماعی نیز وضعی مشابه دارد هرچند هنوز درجه حرارت آن به ۴١ درجه نرسیده که همه احساس خطر کنند. متخصصان بیمههای اجتماعی باید این درجه حرارت را تشخیص دهند و اعلام کنند. اینها اولین گروههایی هستند که حساس و نگران میشوند. بدون شک اگر به همین منوال ادامه دهیم، دیری نخواهد گذشت که بحرانی که هنوز به تامیناجتماعی سرایت نکرده، این صندوق را هم گرفتار کند. این آینده محتوم ماست و دولت باید علائم آن را دریابد. در کنار آن لازم است به اصول نظامهای چندلایه برگردیم. طبقهبندیها را روشن و تکالیف و تعهدات هر کدام از لایهها را به همراه منابع و جمعیت هدف مشخص کنیم. از آن سو نیز انتظارات مسئولان و مردم، تعریفشده و شفاف باشد تا از حالت مغشوش فعلی خارج شده و بر بحران موجود پیروز شویم.
سوال همین است. دولت سیگنالهای هشدار را گرفته است؟
دولت این علائم را دریافت کرده اما نه به اندازه کافی. دولت اجمالا فهمیده حال این مریض اورژانسی خوب نیست اما هنوز آنقدرحساس نشده که اقدامهایی برای پایدارسازی اوضاع انجام دهد. من فکر میکنم بحران صندوقهای بازنشستگی هنوز به اندازه کافی جدی گرفته نشده است.
رویکرد صندوقها در تبیین مسئله، کم و کاستی داشته یا ایرادها ساختاری و از نظرها پنهان بوده که به تعبیر شما علائم را نگرفتیم؟
این موضوع، دو گروه علت دارد. گروه اول، مربوط به فعالان نظام تامیناجتماعی است که موضوع را خوب بیان نکردند. یعنی آنهایی که مسائل را میفهمیدند باید با طرح و عرضه دیدگاههای خود حساسیت ایجاد میکردند و هشدار میدادند. البته این الزام هنوز به قوت خود باقی است. گروه دوم دلایل، به کسانی مرتبط است که باید مسائل را میفهمیدند اما اینچنین نشد. شبیه به سنسورهایی که در سدها کار گذاشته میشود و قبل از واردآمدن خسارت و ویرانی به مدیران سدها هشدار میدهد، دولت نیز باید حسگرهایی داشته باشد که علائم و نشانههای بحران را بفهمد، اما اینطور نشده است.
یکی از این ارکانی که باید به چنین حسگرهایی مجهز و دارای قدرت راهبری باشد، سازمان برنامه و بودجه است. مدبیران تامیناجتماعی گفتهاند طرحهای مختلفی برای اصلاح امور صندوقها داشتهاند که میتوانست از وقوع بحران جلوگیری کند اما هیچ گوش شنوایی حرفهای آنها را نشنید. این روزها خبر میرسد که دولت و مجلس میخواهند جدیتر از گذشته به موضوع تامیناجتماعی ورود کنند و از کمیتههایی کارشناسی هم خواسته شده پیشنهادهای اصلاحی خود را اعلام کنند. فکر میکنید موضوع صندوقها به نتیجه لازم ختم میشود؟
ببینید سازمان برنامه جزء عواملی بوده که پیش از اینها بحران و عدم تعادل منابع و مصارف در صندوقها را در همین حدی که الان میبینید مطرح کرده بود. حتی در لایحه برنامه ششم توسعه، نظام بازنشستگی را یکی از حوزههای بحرانزا معرفی کرد. گزارشها، آمار و اطلاعات به دولت منتقل و در مجلس نیز تا حدودی نسبت به آنها توجه شد. تمام موارد شامل اصلاحات پارامتریک و ساختاری در برنامه ششم توسعه وجود دارد. پس این کار، انجامشده است. مسئله این است که تلاشها به حد کفایت نرسیده و باید بیشتر گفته شود و موضوع به صورت عمیقتر تبیین شود تا با ایجاد حساسیتهای عمیقتر به اتخاذ تدابیر کارشناسی لازم منتهی شود. اتخاذ تدابیر، یعنی اینکه یکسری هزینهها را انجام ندهیم و صرفهجویی کنیم. به عبارت دیگر، جلوی خاصهخرجیهایی که از منابع صندوقها انجام میشود گرفته شود. روشن است کسانی که از خاصهخرجیها منتفع میشوند، سعی میکنند این موارد گفته نشود و بهنوعی خودشان را به نشنیدن میزنند. بنابراین، گاهیاوقات زنگها به اندازه کافی پرصدا نیستند و گاهیاوقات هم گوشها به حد کفایت شنوا نیستند و در پارهای مواقع نیز مصلحت این بوده که صداها را نشنوند. مشکل اصلی صندوقهای تامیناجتماعی، مشکل پیرشدن است و همه کشورها به نوعی با آن درگیر هستند. باید گوشها تیز باشند و صدای بحران شنیده شود و پیشاپیش تصمیمگیری شود. هیچکسی نمیتواند ادعا کند این بحران، خاص ایران است و فقط در اینجا تصمیمات غلط گرفته شده است. من معتقدم آنچه رخ داده تا حدودی ناشی از ضعف در سیاستگذاری و تصمیمات نادرست بوده، اما سهم بیشتر، مربوط به مواردی مانند کاهش ارزش پول ملی، سیاستهای تعدیل و اقتصاد نئولیبرال بوده که آسیبهای شدیدی به صندوقها وارد کرده است. مازاد بر آنها اثر دیگر عوامل، چندان زیاد نبوده است.
اما تغییر پارامترهایی مانند سن بازنشستگی و… که مردم سالها به آن عادت کردهاند، ساده نیست و با مقاومتهایی روبهرو میشود. چطور باید مقاومت شرکای اجتماعی درا برای انجام اصلاحات ، اقناع و مدیریت کرد؟
اصلاحات نظام بازنشستگی، یک نیاز است. اما همانطور که شما میگویید ممکن است یک تقاضای اجتماعی نباشد. بایستی مردم را آگاه کرد و به شهروندان و نیروی کار قبولاند که بازنشستگی پیشازموعد، به زیان آنهاست. باید به مردم گفت که سیسال زمان مناسبی برای بازنشستگی نیست و افراد باید تا زمانی که میتوانند، در صندوق اشتغال کار کنند و سپس بازنشسته شوند. بنابراین آگاهیدادن و تنظیم انتظارات مطابق با واقعیات موجود، جزء رسالتها و اقداماتی است که باید برای اصلاح نظام بازنشستگی انجام شود. در بسیاری از کشورها دولتها حاضر شدهاند اصلاحات را اعمال کنند. تجربه دولت و و شرایط موجود صندوقهای بازنشستگی ما میگویند دولتها باید این کار را انجام دهند.
آیا دولت حاضر است این ریسک را بپذیرد و بهای انجام اصلاحات را بپردازد؟
راهی جز این نداریم. در وهله اول، باید جلوی آسیب گرفته شود و بعد تدابیری مبتنی بر اصلاحات پارامتریک و ساختار درآمد هزینه اتخاذ کنیم که و در مراحل بعد نیز بهرهوری صندوقها را بالا ببریم. در کنار همه اینها باید بینشها و نگاهها را اصلاح کنیم و نهایتا تدابیری در اقتصاد ملی برای اختصاص بخشی از منابع کلان کشور برای ارتقا و بهبود نظام تامیناجتماعی تزریق کنیم. توجه داشته باشید که امروزه دولتها در برابر نظامهای تامیناجتماعی مسئولاند. همه کشورها، عمران و ساخت زیرساخت را به بخش خصوصی واگذار کردهاند، اما تامیناجتماعی و تامین و تضمین آینده نسلها، همچنان وظیفه دولت است. دولتها باید وظایف خودشان را بازخوانی کنند و چشمشان را بر وظایفشان نبندند. اگر دولتها به هر ترتیبی به اصلاحات تن ندهند، سیل آنها را خواهد برد. اگر دولتی عاقل باشد قبل از اینکه سیل بیاید، سعی میکند اقدامی برای ممانعت از آن اعمال کند. اگرچه ممکن است این اقدام اولیه، کمی سخت باشد و مخاطراتی ثانویه در پی داشته باشد.
ما تجربه تصویب قوانینی مانند ساختار نظام جامع رفاه و تامیناجتماعی را داشتهایم که به اذعان کارشناسان، بسیار پیشرو بوده اما به اندازه کافی به آن توجه نشد که اگر میشد، لااقل وضع صندوقها این نبود. خیلیها از قانون محکمتری مانند سیاستهای ابلاغی در زمینه تامیناجتماعی برای برونرفت از بحران کنونی حرف میزنند که کسی هم نتواند خلاف آن عمل کند. فکر میکنید در کنار اصلاحات، به قوانین بالادستی جدید نیاز هست؟
ببینید ما قانون داریم اما عمل به قانون نداریم. مهمتر از قانون، فرهنگ و آگاهی نسبت به مسائل آینده است که باید در کشور شکل بگیرد. قانون نظام جامع، قانونی بسیار پیشرفته بود که فقط نگاهش به بحران صندوقها نبوده است. این قانون سعی کرده نظام جامع آیندهنگری برای تامیناجتماعی سازمان دهد که لازمهاش این است که دولتها از بینشهای ابتدایی توسعهای عبور کرده باشند و به توسعه درازمدت و منافع طولانیمدت شهروندی رسیده باشند. در حقیقت اهمیت و ضرورت نظام تامیناجتماعی را برای آینده مطمئن کشور درک کرده باشند. متاسفانه دولتهای نهم و دهم نسبت به این موضوع هیچ اطلاعی نداشتند و دولتهای یازدهم هم اشراف و شناخت کافی نسبت به اهمیت نظام تامیناجتماعی نداشت. گرچه از دولتهای قبل بهتر بوده، اما نگاه آیندهنگرانهای که باید به نظام تامیناجتماعی وجود داشته باشد و نظام رفاه و تامیناجتماعی محور کارها باشد، هنوز شکل نگرفته است.
گفتگو: سعید سلطانیه
منبع : http://www.tamin.ir/News/Item/51860/2/51860.html