چرا افرادْ جوامع نابرابر را ترجیح میدهند؟
هر کس بهدنبال شواهدی مبنی بر نفرت ذاتی افراد نسبتبه نابرابری باشد، تعداد زیادی مطالعۀ آزمایشگاهی خواهد یافت که علیالظاهر دیدگاهش را تأیید میکنند.
زمانی که از افراد مورد آزمایش خواسته میشود که منابع را میان افراد غیرمرتبط تقسیم کنند، به تقسیم برابر این منابع تمایل دارند. اگر شرایطی از قبل باعث ایجاد نابرابری شده باشد، افراد منابع آینده را نابرابر تقسیم میکنند تا به این ترتیب نابرابری بین افراد را از بین برده یا به حداقل برسانند.
علاوهبراین به نظر میرسد که افراد به توزیع برابر منابع بهعنوان یک مزیت اخلاقی مینگرند؛ آنها انزجار خود را از کسانی که از شرایط نابرابر سود میبرند ابراز میکنند. این عصبانیت آنقدر زیاد است که افراد حاضرند برای ادبکردن توزیعکنندگان نابرابر پول بپردازند.
مطالعات روی بچههای سه تا هشتساله نیز یافتههای مشابهی دربارۀ تمایل به برابری داشته است. بچههای سه ساله منابع را بهشکل برابر میان افراد دیگر تقسیم میکنند، و بچههای ششساله حتی تعهد بیشتری برای توزیع برابر دارند، و ترجیح میدهند منابع اضافی را دور بریزند تا اینکه اجازه دهند بهصورت نابرابر میان دو نفر غیرحاضر تقسیم شود.
در یک مطالعه، از بچههای شش تا هشتساله خواسته شده بود که پاککنها را میان دو پسری تقسیم کنند که اتاقشان را مرتب کرده بودند. زمانی که تعداد پاککنها فرد بود بچهها تاکید داشتند که مسئول آزمایش باید پاککن اضافی را دور بیندازد و حاضر نبودند که تقسیم نابرابر را بپذیرند.
حتی گویاتر از آن، بچهها چه در شرایط سخاوت (توزیعکننده تمام آبنباتها را به دریافتکننده میدهد) و چه در شرایط خودخواهی (توزیعکننده همۀ آبنباتها را برای خود نگه دارد) بهشکلی مشابه توزیعهای نابرابر را رد میکنند. به این ترتیب عدم پذیرشها در حقیقت نشاندهندۀ نفرت از نابرابری است، نه تنبیه خودخواهی.
تمایل به نابرابری
با توجه به این یافتهها انتظار این است که وقتی از افراد میخواهیم منابع را میان گروهی از افراد واقعی توزیع کنند، توزیع برابر میان تمام بخشهای جامعه را انتخاب کنند. اما اینطور نیست.
مطالعۀ اخیری که توسط نورتون و آریلی انجام شده توجه رسانهای زیادی را به خود جلب کرد، توجهی که مستحقش بود. این مطالعه نشان داده که افراد هم میزان نابرابری در جامعه را کمتر از حد برآورد میکنند و هم جامعهای مساواتطلبتر ۲ را به جامعهای که در آن زندگی میکنند ترجیح میدهند.
نویسندگانْ مطالعات خود را بررسی «عدم توافق دربارۀ سطح بهینۀ نابرابری ثروت» توصیف میکنند، و یافتهها را چنین گزارش میکنند: «سطح بیش از انتظاری از توافق: همۀ گروههای جمعیتشناختی -حتی مثلاً جمهوریخواهان و ثروتمندانی که معمولاً با بازتوزیع ثروت موافق نیستند- توزیع برابرتر ثروت را به شرایط فعلی ترجیح میدهند».
این چکیدهها دقیق هستند: شرکتکنندگان این مطالعات واقعاً برابری بیشتر را به شرایط فعلی ترجیح میدادند. اما نتایج علاوهبر این نشان میداد که آنها بهطور خاص دربارۀ نابرابریهای بزرگ نگران نیستند. در مقابل این افراد اعتقاد داشتند که در یک جامعۀ بینقص، افرادی که در ۲۰ درصد بالایی قرار دارند باید بیش از سه برابر افراد ۲۰ درصد پایینی پول داشته باشند.
زمانی که آنها در مقابل انتخاب میان دو گزینۀ توزیع برابر و نابرابر ثروت قرار گرفتند، و به آنها گفته شد که بهصورت تصادفی ممکن است از ثروتمندترین تا فقیرترین فرد جامعه باشند (همان پردۀ بیخبری)، بیش از نیمی از افراد بهطور مستقیم گزینۀ توزیع برابر ثروت را رد کرده و نابرابری را ترجیح دادند.
این ترجیح نابرابری در ۱۶ کشور دیگر، و درمیان افرادی از طیفهای سیاسی راست و چپ، و در میان نوجوانان نیز تکرار شد. به بیان نورتون: «بعضی افراد تا حدی به نابرابری تمایل نشان میدهند، نه بیش از حد برابر، و نه بیش از حد نابرابر».
حقیقت این است که شاید این دادهها ترجیح افراد برای توزیع نابرابر را دست کم بگیرد. مطالعهای که بعدتر انجام شد سؤال نورتون و آریلی دربارۀ درصد ثروتی را مورد بررسی قرار داد که باید به هر یکپنجم از جامعۀ آمریکا داده شود.
ترجیح انصاف
چطور میتوان این ترجیح نابرابری در دنیای واقع را کنار ترجیح شدید برابری در مطالعات آزمایشگاهی قرار داد؟ نظر ما این است که این تعارض به این دلیل پیش میآید که یافتههای آزمایشگاهی درواقع نشان نمیدهند که نفرت از نابرابری است که هدایتگر ترجیحات ما برای توزیع برابر است.
این به خاطر آن است که دریافتکنندگان از نظر جنبههایی مثل نیاز و شایستگی غیرقابل تمیز هستند. به این ترتیب چه افراد به انصاف حساس باشند و چه به برابری، تمایل به تقسیم برابر کالاها دارند.
دو نفری را در نظر بگیرید که از هر نظر مشابه هستند و یکی ۱۰ دلار میگیرد و دیگری هیچ. این شرایط بهوضوح نابرابر است، اما آیا منصفانه است؟ بله، اگر توزیع تصادفی باشد؛ و بزرگسالان نیز استفاده از رویههای بیطرفانه مثل پرتاب سکه و لاتاری را برای توزیع انواع و اقسام منابع منصفانه میدانند.
بچهها هم نگاه مشابهی دارند. در مطالعات پاککن در ازای مرتبکردن اتاق که در بالا ذکر شد، اگر بچهها یک «چرخانک» داشته باشند که بهصورت تصادفی مشخص کند که چه کسی پاککن اضافی را میگیرد، مشکلی با ایجاد نابرابری ندارند. یک پاککن برای یک نفر و دو پاککن برای دیگری (یا حتی ۱۰ پاککن و هیچ) میتواند کاملاً منصفانه باشد، اگرچه که بهوضوح برابر نیست.
از این شرایط چنین بر میآید که اگر کسی اعتقاد داشته باشد که (۱) افراد در دنیای واقعی سطوح مختلفی از تلاش، توانایی، شایستگی اخلاقی و چیزهایی از این دست را نشان دهند و (۲) یک نظامِ منصفانه این ملاحظات را مدنظر قرار دهد، ترجیح انصاف چنین حکم میکند که او نتایج نابرابر در یک جامعۀ واقعی را ترجیح دهد.
تام تایلر از استدلالی مرتبط استفاده میکند تا مشخص کند چرا شاهد مقدار بیشتری از انزجار عمومی در برابر نابرابری اقتصادی نیستیم. او بیان میکند که آمریکاییها نظام بازار آمریکایی را رویهای منصفانه برای تخصیص ثروت میدانند و، بر همین اساس، بهشدت به امکان ارتقای اجتماعی باور دارند.
نظریههای نسبیت
افراد ممکن است انگیزههای دیگری برای ترجیح توزیع نابرابر ثروت در جامعهشان داشته باشند. چنین ملاحظاتی خیلی ربطی به تمایل انتزاعی به انصاف ندارد، و در مقابل بیشتر نشاندهندۀ تمایل به بیشتر داشتن نسبتبه دیگران است. جالب اینکه این تمایلات همیشه بهمنظور افزایش مقدار مطلق نیست، بلکه اغلب بهمنظور بهبود جایگاه یک نفر نسبتبه دیگران است.
برای مثال، مطالعات درآمد و شادی نشان داده که، وقتی سطحی مشخص از ثروت به دست آید، ثروت نسبی از اهمیت بیشتری برای شادی کلی برخوردار است. همینطور، مجموعۀ گستردهای از پژوهش در روانشناسی اجتماعی مشخص کرد که افراد در مقایسۀ دائمی خود با دیگران به سر میبرند.
این انگیزه برای «مزیت نسبی» میتواند منجر به تمایل به توزیع نابرابر شود. حقیقت این است که برای تجربۀ لذت همراه با مزیت نسبی، افراد حتی حاضرند خودشان متحمل هزینه شوند تا درآمد دیگران را کاهش دهند.
حتی بچههای کوچک نیز این رفتار مزیتنسبیطلبانه را از خود نشان میدهند. بچههای پنج ساله معمولاً دو ژتون جایزه برای خود و دو ژتون برای بچۀ دیگر را رد کرده، و در مقابل گزینۀ فقط یک ژتون برای خودشان را انتخاب میکنند، به آن شرط که به بچۀ دیگر چیزی نرسد.
انگیزۀ دیگر برای نابرابری ممکن است برآمده از این دیدگاه باشد که نابرابری برای برانگیختن سختکوشی و ایجاد امکان ارتقای اجتماعی ضروری است. برای مثال نورتون بیان میکند که افراد به این خاطر نابرابری را ترجیح میدهند که آن را نیرویی انگیزاننده میدانند که باعث میشود افراد بهتر و بیشتر کار کنند، بهخصوص با دانستن اینکه این کار باعث بهبود شرایط زندگی خودشان و همینطور بچههایشان میشود.
این باور مستلزم وجود شکلی از «جابهجایی شایستهسالارانه» است، و چنین امکانی برای جابهجایی و ارتقا حقیقتاً شرطی ضروری است که باعث میشود جامعهای نابرابرْ جامعهای منصفانه باشد.
به این ترتیب عجیب نیست که اعتقاد به جابهجایی شایستهسالارانه همراه است با تحمل بیشتر نسبتبه نابرابری، که در انزجار کمتر نسبتبه نابرابری ثروتی موجود، حمایت کمتر از بازتوزیع منابع آموزشی، و اشتیاق کمتر به حمایت از افزایش مالیات ثروتمندان بازتاب مییابد.
از این دورنما، تفاوتهای فرهنگی در انتظارات نسبتبه جابهجایی و ارتقا میتواند باعث تفاوت در میزان تحمل نابرابری در میان فرهنگهای مختلف شود.
یکی از دلایل این جابهجایی و ارتقای ناکافی این است که توزیع درآمد در ایالات متحده (فاصلۀ بین فقیرترین و ثروتمندترین شهروندان) بسیار وسیعتر از کشورهای رقیب است.
پیامدهای یک جامعۀ نابرابر
درحالیکه دغدغههای مرتبط با انصاف میتواند موجب ترجیح نابرابری شود، نیروهای روانی متقابلی وجود دارد که میتواند باعث شود افراد برابری را تأیید کنند. یکی از این نیروها نگرانی دربارۀ پیامدهای یک جامعۀ نابرابر است.
با افزایش نابرابری، شادمانیِ گزارششده از سوی خود افراد، بهخصوص در میان ۴۰ درصد پایینی حقوق بگیرها، کاهش مییابد. یکی از دلایل این موضوع این است که تأثیر منفیای که «مزیت نسبی» روی بهروزی دارد بیش از تاثیرمثبت آن است.
این موضوع روی کارایی نیز اثراتی منفی میگذارد: کارگرانی که میدانند در طیف پایین این توزیع قرار دارند تلاششان را کاهش میدهند، اما دانستن اینکه در طیف بالایی قرار داری باعث افزایش تلاش نخواهد شد.
بااینحال مشخص نیست که آثار فرسایندۀ نابرابری روی شادمانی به خودِ نابرابری بر میگردد یا به برداشت ما از نابرابری غیرمنصفانه.
در فضای اقتصادی فعلی ایالات متحده و دیگر کشورهای ثروتمند، نگرانیهای موجود نسبتبه انصاف درنهایت به تمایل به کاهش سطح فعلی نابرابری ختم شده است.
چیست که واقعاً افراد را میرنجاند؟
طرح پیشنهادی ما نیز، مثل اکثر این نوع ادعاهای روانشناسی، تأویلات غیرمستقیم برای سیاست عمومی دارد. حتی اگر افرادی متوسط خواهان جامعهای تا حدی نابرابر باشند، ممکن است عدهای ادعا کنند که این افراد نسبتبه آنچه میخواهند دچار اشتباه شدهاند. شاید افراد در جامعهای کاملاً برابر وضعیت بهتری پیدا کنند و مشکل این است که آنها از این موضوع ناآگاهاند.
بااینحال دو مورد از تأویلات شرایط گفته شده را بازگو میکنیم اول اینکه مشخص است که بسیاری افراد دربارۀ میزان تطابق جامعه و ایدئالهایشان اطلاعات دقیقی ندارند. آنها نسبتبه میزان نابرابری موجود در اشتباهاند و شرایط فعلی را بسیار برابرتر از آنچه هست در نظر میگیرند.
قبل از این بیان کردیم که دیدگاههای مرتبط با انصاف مهمترین عوامل برای پیشبینی میزان نارضایتی از نابرابری اقتصادی خواهد بود. به این ترتیب، آگاهیبخشی عمومی نسبتبه میزان واقعی جابهجایی و ارتقای فعلی کمک خواهد کرد که مطمئن شویم که ارزیابی اخلاقی افراد از جهانی که در آن زندگی میکنند بر پایۀ واقعیتهای مرتبط است.
دوم، گفتمان سیاسی معاصر معمولاً دغدغههای گوناگونی را در هم میآمیزد؛ دغدغههایی که باید جداگانه به هر کدام پرداخت. نگرانیهای مربوط به نابرابری با نگرانیهای مربوط به فقر قاطی میشود، همینطور افول حقوق اولیه، و (آنطور که در اینجا به آن پرداختیم) بیانصافی به یک چشم نگریسته میشوند.
اگر این درست باشد که نابرابری بهخودیِ خود واقعاً چیزی نیست که افراد را میرنجاند، شاید بتوانیم با تمایزقائلشدن میان این دغدغهها، و تمرکز روی مسائلی که برایمان مهمتر است شرایط بهتری را تجربه کنیم.
تصدیق اینکه انصاف و برابری متفاوتاند نباید تنها پانویسی در مطالعات تجربی باشد، و همینطور نباید موضوعی جزئی و پیشپاافتاده در گفتوگوهای سیاسی قلمداد شود. گفتوگوهایی که چالش اصلیشان در واقع بیانصافی است، اما چارچوبشان براساس برابری تبیین شده است.
پرداختن به انصاف، که افراد واقعاً به آن اهمیت میدهند، نه به نابرابری، که برایشان اهمیت چندانی ندارد، باعث خواهد شد که در محیط آزمایشگاه و همچنین دنیای پیرامونمان شاهد پیشرفت بیشتری باشیم.
مترجم: امیرحسین میرابوطالبی
[ ۲]egalitarian.