* دکتر زهرا رحیمی
دکترای برنامه ریزی درسی و مدرس دانشگاه علامه طباطبایی
عصر ایران – آن قدیم ترها برای ما بیش از سی- چهل ساله ها، درس انشا از همان پایۀ سوم دبستان تا چهارم دبیرستان، جزء لاینفک کلاس های درس و مدرسه بود و کتاب درسی نگارشی هم نبود که ایده یا تکنیکی برای نوشتن پیشنهاد کند. با این اوصاف به ناگزیر موضوع های انشاء هم دست خوش داستان تکرار می شد و گاهی سالی یک بار می نوشتیم که «در آینده می خواهیم چکاره شویم» یا «فصل بهار را توصیف می کردیم» و یا می نوشتیم که به نظرمان «علم بهتر است یا ثروت؟».
اما نکته اینجاست که یادم نمی آید که در جواب این پرسش آخری شنیده باشم که کسی از همکلاسی ها نوشته باشد: ثروت! بدیهی بود که جواب، علم است و آن وقت هنر ما در نوشتن آن انشا، فقط منوط می شد به ارائۀ ادلۀ جامع و مکفی برای اثبات برتری بلامنازع علم در رقابت با ثروت.
آن سال ها و تمام سال های بعد خواسته و ناخواسته یاد گرفتیم و گاهی باور کردیم که انتخاب ثروت برابر است با پذیرش ریسک انحطاط اخلاقی! یاد گرفتیم که به پول مثل «چرک کف دست» نگاه کنیم و به آدم های پولدار به دیدۀ تردید! خیلی هایمان باور داشتیم (یا هنوز هم داریم) که پول زیاد و راه حلال قرابتی ندارند و با هم غریبه اند. این شد که در این دو راهی، انتخاب اغلب ما علم شد و تمام همّ و غم ما این که کلکسیون مدارک تحصیلی مان کامل باشد و چیزی از قلم نیفتد و بدین ترتیب اکثر ما مهندس شدیم، دکتر شدیم، معلم شدیم، استاد دانشگاه شدیم و خلاصه کلی باسواد شدیم.
در تمام این سال ها، همۀ ما دوستانی هم داشته ایم که در همان سال های اولیۀ تحصیل، درس را رها کردند و یک جورهایی واقعاً رفتند پی کارشان! شاید خیلی از ما، دلمان به حال خیلی از آنها سوخته باشد، یا شاید تلاش کرده باشیم که از تصمیم شان منصرف شان کنیم. اما حالا که از آن موقع سال ها می گذرد، شاید در خلوت خودمان، به تلخی پذیرفته باشیم که این باسوادی، هر چند خیلی جاها به نفعمان بوده و هست، اما از نظر اقتصادی، از خیلی از همان همکلاسی های ترک تحصیل کرده عقب مانده ایم! نه اینکه از انتخاب علم و تنفس در فضای دلپذیر دانش اندوزی پشیمان شده باشیم، اما اکثر ما یک جایی به این نقطه رسیده ایم که یک چیزهایی خوب حالی مان نشده و با تمام باسوادی، وجوهی از سواد و دانش هم هست که ما از آن بی بهره مانده ایم و اتفاقاً بدجوری هم ضرر کرده ایم!
یقیناً هیچ عقل سلیمی نمی پسندد که درس خواندۀ این مملکت، هنوز قادر نباشد مثلاً مناسب ترین مؤسسۀ مالی را برای اخذ وام انتخاب کند. یا نتواند برای سرمایه گذاری، انتخابی با حداقل ریسک ممکن داشته باشد. کم نیستیم ما تحصیل کرده های باسوادی که در حوزۀ مالی، بی شک بی سواد مانده ایم و نیازمند مشورت گرفتن از دیگرانیم. برای مراقبت از اندک سرمایه ای که اندوخته ایم، خودمان ایدۀ تازه ای نداریم، چشم مان به دست دیگران است که چکار می کنند؟ یک روز به سود ۱۰ درصدی حساب بانکی قناعت می کنیم، فردا پول هایمان را از آن حساب برمی داریم و آن را دل دل کنان به یک حساب سپردۀ پس انداز بلند مدت، با سود ۱۵ درصد می سپریم، روز بعدترش طاقت نمی آوریم و تصمیم می گیریم دلار بخریم، مدتی که می گذرد دلشوره برمان می دارد و دلارها را سکه می کنیم، باز آرام نمی شویم، سکه ها را آب می کنیم و قند توی دلمان آب می شود که راستی اگر نمودار رشد قیمت طلا همین طور صعودی بماند، به چند درصد از رؤیاهای طلایی مان می رسیم؟ اما همیشه ته دلمان ترسی هم هست که نمی گذارد یک دل سیر روی آرامش را ببینیم!
می دانم که نوسانات بازار ارز، فشار تحریم، معادلات مبهم و پیچیدۀ اقتصادی و خیلی از متغیرهای مجهولِ خارج از کنترل -که اتفاقاً پتانسیل عجیبی هم برای تبدیل شدن به نقاط بحرانی دارند- در این نابسامانی، غیر قابل اغماض اند؛ اما روی سخن من با آنهایی است که اتفاقاً مشکل مالی چندانی هم ندارند، اما در مدیریت فردی مال و اموال خود، ناتوان یا کم توانند. آنها که پول دارند، اما نمی دانند کجا آن را هزینه کنند و در نهایت «رفاه مالی» ندارند، آنها که آن قدر خرج شان مدیریت نشده و بی حساب و کتاب است که فرقی نمی کند دخل شان چقدر باشد، همیشه یک جایی به خودشان می آیند که باز هم هشت شان گرو نه شان شده، و همین طور آنهایی که از معادلات بانکی برای محاسبۀ سود سپرده ها یا بهرۀ وام های پرداختی سر در نمی آورند، آنها که به آب باریکۀ حقوق های ثابت ماهیانه دل خوشند و درآمد زایی بیشتر را ناممکن می دانند. آنهایی که فوق لیسانس گرفته اند، دکترا گرفته اند، کلی سال سرشان به درس خواندن گرم بوده، اما از تحصیل که فارغ شده اند، تازه فهمیده اند که سرشان بی کلاه مانده، در به در به دنبال فرصت استخدام اند و اگر فرصتی گیرشان نیاید، از پس تأمین کرایۀ ماشین شان هم بر نمی آیند، چه برسد به کرایۀ بی حساب و کتاب منزل که منزلتی دارد نگفتنی!
این ها و دغدغه هایی نظیر این ها مختص جامعۀ ایرانی نیست. شاید کاستی هایی از همین دست بوده که توجه استانداردهای جهانی را در بیست و یکمین قرن، به مقوله ای تحت عنوان «سواد مالی» معطوف داشته است. سواد مالی در کنار پنج سواد «ارتباطی»، «عاطفی»، «رسانه»، «تربیت» و «رایانه» به عنوان شاخصی برای تشخیص آدم های باسواد، با تعریفی متناسب برای جامعۀ امروز قلمداد شده است. «سواد مالی» به طور خلاصه یعنی داشتن توانایی مدیریت اقتصادی درآمد، داشتن دانش گردش نقدینگی، سرمایه گذاری و مدیریت هزینه ها. به عبارتی با تعریف امروزی، کسی که درایت مدیریت دخل و خرجش را نداشته باشد، برای پس انداز و سرمایه اش نتواند برنامه ریزی کند، یا نداند چطور می شود درآمدی کسب کرد، بی سواد مالی است و جامعه ای که در آن بی سوادهای مالی زیادند، به همان اندازه دچار بحران و سرگردانی است که مردمش از پس خواندن آدرس بر نیایند و در خیابان سرگردان مانده باشند!
سواد مالی و مدیریت اثربخش منابع مالی، هر چند یک مهارت فردی است که اتفاقاً رابطۀ مستقیمی هم با مدرک دانشگاهی ندارد، اما دامنۀ تأثیر آن کاملاً قابلیت آن را دارد که در سطح جامعه فراگیر شود. در واقع تصمیم گیری های نادرست مالی یک فرد، به راحتی می تواند علاوه بر زندگی فرد، آسایش خانواده، خویشاوندان و شرکای تجاری او را به مخاطره بیندازد.
پرسش مهمی که جا دارد تا بدین جای کار ذهن ما را به خود درگیر کند این است که هنر مدیریت مالی، هنری است ذاتی که به قولی باید شانس آورده باشی و ژن مرغوبش را از یک جایی به ارث برده باشی؟ یا اکتسابی است و می شود به یادگیری اش امید بست؟
گوشه ای از دنیا هست که تجربۀ موفقی در این خصوص داشته باشد؟
اگر هست تجربۀ آن کشور را می شود در ایران هم الگو برداری کرد یا شبیه سازی کرد؟
اساساً دانش سواد مالی، آموزش پذیر است یا آموزش گریز؟
اگر می شود آن را آموزش داد، چه زمانی مناسب ترین وقت برای شروع آموزش آن است؟ محدودیت سنی دارد یا ندارد؟…
ارائۀ پاسخ جامع به این پرسش ها و نظایر آن، نیازمند مجال وسیع تری است که آن را می شود از نوشته های آتی انتظار داشت. اما پاسخ مختصر، آن است که زادگاه سواد مالی، کشورهای انگلستان و امریکاست. متعاقب این دو کشور، استرالیا، هلند، ایتالیا و مالزی نیز به آن توجه ویژه نشان داده اند. تا آنجا که تقریباً تمامی ایالت های امریکا سرفصل هایی را برای آموزش سواد مالی مصوب کرده اند و هر دو سال یک بار با برگزاری آزمون های ادواری، از روند توسعه و بهبود آن اطمینان حاصل می کنند.
برای آنها که دل خوشی از ریاضی ندارند، شاید شنیدن این توضیح ناخوشایند باشد که سواد مالی را می توان شاخه ای از «ریاضیات کاربردی» دانست که به واسطۀ عجین بودن آن با مباحثی نظیر عدم قطعیت، ریسک و تصادفی بودن اتفاقات، ارتباط نزدیکی با مبحث «احتمالات» دارد.
در واقع سواد مالی، دانشی میان رشته ای است که هم همسایه با مباحث مربوط به «ریاضیات مالی» و «بانکداری» است و هم رفاقت نزدیکی با «علم اقتصاد» و «دانش کسب و کار» دارد.
قسمت تلخ ماجرا این است که شنیدن این جملات، برای خیلی از ما مساوی است با قطع امید از اینکه بشود باسوادی در این حوزه را ممکن و شدنی دید! انگار اسم ریاضیات، برایمان به مثابۀ سیم خاردار یا میدان مینی است که جرأت نزدیک شدنمان را به یک منطقۀ سوق الجیشی نابود می کند! برای همین، در کنار آن چه گفته شد، این را هم توصیه می کنم بشنوید که امروزه مفاهیم مرتبط با سواد مالی در کشورهایی مثل امریکا و انگلستان، بخشی از سرفصل های دروس دبیرستانی و برخی رشته های دانشگاهی است.
از این امیدوار کننده تر آن که، الفبای سواد مالی را می شود همراه و همزمان با الفبای فارسی و چه بسا پیش از آن و در سنین پیش از دبستان آموزش داد. مطالعات اخیر در ایران، کوشیده اند که سواد مالی را برای اقشار مختلف جامعه و رده های مختلف سنی، آموزش پذیر کنند و حتی به منظور سنجش سواد مالی افراد، به ساخت و پیشنهاد ابزار روی آورده اند. علاوه بر آن ردپای کمرنگ آموزش سواد مالی، در کتاب های درسی ریاضی و مطالعات اجتماعی به چشم می خورد، اما هنوز راه درازی در پیش است.
هنوز جا دارد که به پرورش باسوادی مالی بیندیشیم. هنوز هم حیف است که کسی در مواجهه با این پرسش که «علم بهتر است یا ثروت؟»، علم را کنار بگذارد! هنوز سواد مالی به مثابۀ نقطۀ تلاقی علم و مدیریت منابع پولی، شایستۀ توجه است و می شود به جای علم یا ثروت، «علم با ثروت» را برگزید و هنوز هم به تعبیر علامه محقق دوانی:
مرا به تجربه معلوم شد در آخر حال
که قدر مرد به علم است و قدر علم به مال
منبع : http://www.asriran.com/fa/news/643187