«بینشها و نظریههای اتریشی وجود دارند که اقتصاد معاصر (نئوکلاسیک) را تکمیل میکنند و بینشها و نظریههای اتریشی وجود دارند که به تضعیف آن تمایل دارند. اقتصاد اتریشی در بهترین حالت خود، دارنده غرشهای یک انقلاب است؛ اما ایدهها و مفاهیم ضمنیاش هنوز در حال تغییر دائمی است».
این پاسخی است که پرفسور کرن وان (Karen Iversen Vaughn) از اقتصاددانان اتریشی در پاسخ به سوال «اقتصاد اتریشی چیست؟» داده است. او از اوایل دهه ۱۹۶۰ با خواندن چند کتاب از بزرگان اتریشی وارد شاهراهی از تاریخ اندیشه اقتصادی میشود و با اتریشیهای گوناگون نیویورک ملاقات میکند.
گالیله و اتریشیها
از تصور خیالی کلیسا چند قرن میگذرد. عقیده کلیسا این بود که سیارکی به نام زمین در مرکز عالم است و سایر اجرام و ستارگان به دور آن میچرخند.
این امر آنقدر بدیهی به نظر میآمد که کسی به آن شک نمیکرد؛ اما همیشه کورسوی امیدی هست. گالیله از راه میرسد!
داستان اتریشیها نیز کموبیش مشابه این روایت واقعی است. اصول و فروض مکتب نئوکلاسیک برای اکثریت اقتصاددانان آنقدر بدیهی و قطعی به نظر میرسد که حتی نقد آن را تعجببرانگیز میدانند، چه برسد به رد آن.
اما در طول چند دهه اخیر اقتصاد اتریشی سعی کرده تا «گالیلهوار» بر فضای غالب دپارتمانهای اقتصادی دنیا اثر بگذارد و استدلالهای محکم و انتقادی خود را صراحتا بیان کند.
یک آلمانی متفاوت
از سال ۱۸۷۱ بیش از یک قرن گذشته است. سالی که آن را بنا بر یک توافق عمومی، سال تولد «مکتب اقتصادی اتریش» نامیدهاند. سالی که بنیانگذار مکتب اتریش؛ کارل منگر (Carl Menger) اصول علم اقتصاد (Principles of Economics) را برای اولین بار به زبان آلمانی منتشر میکند.
جذابیت اقتصاد اتریشی در این است که متون پدران این مکتب نظیر منگر، میزس و هایک عاری از کلیشههای مرسوم نئوکلاسیکی است. البته لازم است به کارل منگر بهطور ویژه اشاره کنیم.
او یکی از سه قهرمان «انقلاب مارژینال» و کاشف نظریه مطلوبیت نهایی (Theory of Marginalism or Marginal utility) است و حقی بزرگ بر گردن نئوکلاسیکها دارد. منگر کلام را به ریاضیات ترجیح میدهد و از به رسمیت بخشیدن به مدلهای ریاضی برای وضعیتهای ایستای تعادلی دوری میکند و با تکنیکهای صوری میانهای ندارد.
ازاینرو جریان غالب که عموما سعی در جذب اتریشیها دارد، فریاد میزند که «اگر اتریشیها فقط روششناسی را فراموش کنند و واقعا تحلیل اقتصادی انجام دهند، مقبولیت بیشتری خواهند یافت».
روشن است که بینشهای اتریشی، نئوکلاسیکها را به فکر فرو برده است. آنها سعی میکنند تا با قواعد خود بینشهایی مانند زمان و ناآگاهی، ذهنگرایی و فرایندهای بازار را بهعنوان مکملهایی حیاتی برای مکتب غالب تبیین و تفسیر کنند.
یکی از این بزرگان جوزف شومپیتر (Joseph Aloïs Schumpeter) است. او که در ابتدا یک اقتصاددان اتریشی بود، در بحبوحه غلبه اقتصاد برنامهای و توجه اقتصاددانان نئوکلاسیک به سوسیالیسم، اتریش را ترک میکند.
شومپیتر جذب جریان اصلی میشود و سعی میکند با استفاده از زبان و تکنیک نئوکلاسیکها در مضامین و بینشهای اتریشی به کندوکاو بپردازد.
میزس وارد آمریکا شد
یکی از برجستهترین متفکران مکتب اتریشی با پیشرفت ارتش نازی در ۱۹۴۰ وارد ایالاتمتحده میشود.
لودویگ میزس (Ludwig Heinrich Edler von Mises) که دکتری حقوق خود را در فوریه ۱۹۰۶ اخذ کرد و به مدت بیست سال استاد دانشگاه وین بود و در دفتر کار خود بهعنوان دبیر کل اتاق بازرگانی، سمینارهای اقتصادی برگزار میکرد.
او همزمان با سالهای اوج جنگ دوم جهانی وارد دانشگاه نیویورک شد و تا زمان بازنشستگی در ۱۹۶۹ در آنجا به تدریس مشغول بود.
جریان اصلی در دانشگاههای آمریکا با او برخورد مناسبی نداشت و عملا وی را در فضای آکادمیک منزوی کرد. بااینوجود مدتی کوتاه پس از مرگ وی میلتون فریدمن او را یکی از بزرگترین اقتصاددانان کل زمانها توصیف نمود.
کنش انسانی؛ رسالهای بر علم اقتصاد
ایدههای میزس هسته اصلی احیای اقتصاد اتریشی در دهه ۱۹۷۰ است. او قادر شد مهمترین دکترین اقتصادی فراگیر و سازمانیافته در مکتب اقتصاد اتریشی را تکمیل و ارائه کند.
در سپتامبر ۱۹۴۹ نسخه انگلیسی مهمترین اثر وی کنش انسانی (Human Action) در هزار صفحه منتشر میشود که همه ابعاد اساسی علم اقتصاد به مفهوم اتریشی پویای آن را پوشش میدهد.
خسوس هارتا دسوتو (Jesús Huerta de Soto) از اقتصاددانان اتریشی درباره این کتاب میگوید: هر کس که علاقهمند به کسب دانش عمیقتر از مکتب اتریشی اقتصاد است باید این رساله را مطالعه کند.
از منظر اتریشیها این «کنش» انسانی است که تحت یک فرایند پویای بازاری «تصمیم» را در بر میگیرد و حوزه شمول آن بسیار گسترده از تصمیم است. در حقیقت در پارادایم اتریشی، اقتصاد، نظریهای از کنشهای انسانی تحت فرایند بازار است.
شروعی دوباره با نوبل
سال ۱۹۷۴ برای اتریشیها شروعی دوباره است. در این سال و پس از سه دهه غلبه ساخت نئوکلاسیک-کینزی در رشته اقتصاد، فردریش فون هایک (Friedrich August von Hayek) فیلسوف چند رشتهای و متفکر برجسته لیبرال کلاسیک، برنده جایزه نوبل در علم اقتصاد میشود.
این همان سالی است که اقتصاد اتریشی دستخوش نوعی شکوفایی دوباره شد. هایک اقتصاد اتریشی را به انگلستان آورد و در سال ۱۹۳۱ پیشنهاد استادی در مدرسه اقتصاد لندن را پذیرفت.
او جزو معدود افرادی بود که در عصر امپراتوری مکتب کینزی در کمبریج، وی را به خاطر رویکرد اقتصاد کلان و فقدان نظریه سرمایه نقد کرد.
از دهه ۱۹۷۰ تاکنون توجه به نظریات اقتصاددانان اتریشی به نحو شگفتانگیزی افزایشیافته و در کالجها و دانشگاههای آمریکایی مانند نیویورک و جرج میسون دورههای بسیاری درباره اقتصاد اتریشی ارائه و تدریس میشود.
غالب اقتصاددانان نئوکلاسیک در مواجهه اول از بسیاری ادعاهای اتریشی حیرتزده میشوند. این قضاوت یکسره بیراه نیست. اتریشیها غالبا از بیان ایدههای خود بهصورت نمادهای ریاضی خودداری میکنند و مدافع «بازار آزاد رقابتی» هستند.
آنها از اقلیت بودن نمیهراسند و در «نقد استدلالی» مکتب غالب (نئوکلاسیک) بیپروا و صریح سخن میگویند.
تکامل علم اقتصاد با مکتب اتریشی
رکود بزرگ سال ۱۹۲۹، سقوط تاریخی سوسیالیسم واقعی و بحران مالی سال ۲۰۰۸ بهوضوح نشان میدهد که جریان اصلی نیاز به اصلاح یا تحولات اساسی در اصول و فروض خود دارد.
اقتصاددانان جریان اصلی بارها موردانتقاد سایر گروههای اجتماعی قرار گرفتهاند که چرا چنین رخدادهای عظیمی را پیشبینی نمیکنند. این در حالی است که اتریشیها نظریهای از «امکانناپذیری اقتصادی سوسیالیسم» دارند و برخلاف بزرگانی چون ساموئلسون (Paul Samuelson) مقهور سوسیالیسم شوروی نشدند.
در مقابل اقتصاددانان جریان اصلی در ناتوانی خود در پیشبینی پیامدهای زیانبار «اقتصاد برنامهریزی متمرکز» معترفاند. رونالد کوز دراینباره و در سال ۱۹۹۷ میگوید: من نه چیزی خوانده بودم و نه میشناختم که نشان دهد شکست دارد اتفاق میافتد.
روشن است که ما باید بهصورت مداوم مکتب ذهنگرای اتریش را در علم تعلیمی خود (اقتصاد) گسترش دهیم تا این غرور «عقلگرایی کشنده» سرمایهداری را نابود نکند.