الیگارشی در لغت به معنای گروه اندک، و در اصطلاح، نظام سیاسی ای است، که در آن گروه اندکی با شیوهی غیر دموکراتیک و بر اساس تکیه بر ثروت حکومت میکنند، و بیش از هر چیز در پی تامین منافع خود هستند.
مفهوم الیگارشی بهعنوان یک شکل از اشکال حکومت در اندیشهی دو فیلسوف بزرگ سیاسی یعنی افلاطون و ارسطو مطرح است، که به تفکیک و تفصیل به آن میپردازیم.
الیگارشی در اندیشه و آثار افلاطون
افلاطون در کتاب جمهور [کتاب هشتم جمهور] طبقهبندیای از دولتها ارائه میدهد که در آن پنج نوع دولت برحسب میزان فضیلت به صورت نزولی معرفی میکند. که عبارتند از: دولت کمال مطلوب یا آرمانی، و از آن پس تیموکراسی، الیگارشی، دموکراسی و تیرانی، که در پایینترین جای این طبقهبندی قرار دارد.[۱] به اعتقاد افلاطون در کتاب جمهور دولت کمال مطلوب ممکن است دستخوش چهار مرحله از فساد شود؛ یعنی از جمهوری کمال مطلوب به تیموکراسی یا فرمانداری نظامی، از آن به الیگارشی و سپس به دموکراسی و سرانجام به تیرانی یا ستمگری تبدیل شود. از این میان الیگارشی زمانی رخ مینماید که فرمانروایان در نتیجهی عشق به ثروت از راه خود منحرف شوند.[۲]
از آنجا که افلاطون بین نظام دولت و نظام روح آدمی توازی و تناظر میبیند، نظام الیگارشی را نتیجهی تغییر روحیهی انسان تیموکرات میداند، بر این اساس، به عقیده ی افلاطون انسان تیموکرات در اثر سوء تربیت، ثروتاندوزی و نفوذ حرص در وجودش به تدریج روحش فاسد شده و در اثر این روحیهی آزمند نظام تیموکراسی به انحطاط کشیده میشود، و به سوی نظام پایینتر یعنی الیگارشی میرود. افلاطون میگوید «همان گنجی که هرکس طلای خود را در آن انبار میکند باعث تباهی حکومت [تیموکراسی] میگردد».[۳] همچنین اضافه میکند که انسان تیموکرات که حریص شده «توانگران [ثروتمندان] را ستایش میکند و امور کشور را بدست آنان میسپارد».[۴]
همانگونه که افلاطون اشاره کرد، وجه مشترک تیموکراسی و الیگارشی وجود آزمندی در جامعهی تیموکراسی است. وقتی جامعهی تیموکراسی به واسطهی نفوذ حرص و ثروتاندوزی نزول کرد الیگارشها بر جامعه مسلط میشوند. الیگارشها میگویند جوهر اشرافیت همان پول است.[۵]
افلاطون در کتاب هشتم جمهور در معرفی الیگارشی میگوید «الیگارشی حکومتی است که مبنای آن ارزیابی اموال است، به این کیفیت که زمامداری با کسانی است که صاحب مال باشند، و فقرا از شرکت در کار حکومت محرومند».[۶]
اما افلاطون در کتاب سیاستمدار یک طبقهبندی دو سویه از حکومتهای قانونی و غیرقانونی ارائه میدهد، که با آنچه در جمهور آمده متفاوت است. اساس تقسیم و طبقهبندی در این کتاب به نسبت افراد هیئت حاکمهای است که قدرت نهایی را در دست دارند.[۷] ما حصل افکار افلاطون در این مورد را میتوان اینگونه تلخیص نمود:
الف) دولت کمال مطلوب و آرمانی، جمهوری (کامل اما غیرقابل اجرا)؛
ب) دولتهای رعایت کنندهی قانون:
۱. منارشی (پادشاهی): فرمانروایی قانونمند یک نفر، که بهترین دولت است.
۲. آریستوکراسی (اشرافسالاری): فرمانروایی قانونمند چند نفر، که دومین از بهترین دولتهاست.
۳. دموکراسی مبتنی بر قانون (مردمسالاری): فرمانروایی قانونمند و میانهرو عدهی زیاد یا اکثریت است؛ که بدترین از دولتهای قانونمند و بهترین دولت از میان دولتهای بیتوجه به قانون است.
ج) دولتهای بیتوجه به قانون؛ نیروی هدایتگر دلخواه است، و قانون آنها را محدود نکرده است:
۱. تیرانی (ستمگری): فرمانروایی غیر قانونمند یک نفر، که بدترین نوع همهی دولتهاست.
۲. الیگارشی (سالاری توانگران): فرمانروایی غیر قانونمند چند نفر، که بعد از بدترین دولت قرار دارد.
۳. دموکراسی (مردمسالاری) غیرقانونمند: فرمانروایی دلخواه و افراطی عدهی زیاد، که چون غیرقانونمند است، بد است اما از تیرانی و الیگارشی کم خطرتر است.[۸]
اگر بنیان حکومت بر ثروت گذاشته شود الیگارشی شکل میگیرد.[۹] افلاطون الیگارشی را حکومتی میداند که در آن ثروت منشاء قدرت و اعتبار سیاسی است؛ و چون توانگران همیشه به شماره اندک هستند، حکومت در دست اقلیتی انگشت شمار است.[۱۰]
افلاطون عیوب حکومت الیگارشی را چنین بیان میکند:
· حصاری به گرد حکومت کشیده میشود و مقامها مختص ثروتمندان و فرزندان آنان میگردد، و از ورود استعدادهای عالی بیرون از طبقهی ثروتمند به حکومت جلوگیری میشود.
· این چنین جامعهای واحد و یکپارچه نیست، بلکه مردم آن به دو گروه متخاصم تبدیل گشته، ثروتمندان و تهیدستان به چشم دشمن به یکدیگر نگاه میکنند.
· زمامدار این جامعه نمیتوانند با دشمن بجنگند، زیرا میترسند مردم را مسلح کنند، و مردم بجای جنگ با دشمن او با خودش بجنگند. در نتیجه از مردم تهیدست جامعه خود بیشتر از دشمن میترسد.
· در جامعهی الیگارشی گروهی از مردم بیش از حد ثروتمند و گروهی بینهایت فقیر هستند، این شکاف طبقاتی و وجود انبوه تهیدستان و گدایان باعث میشود، از درون این ییچارگان افراد دزد، راهزن و جنایتکار بیرون آیند.[۱۱]
به نظر افلاطون دولت الیگارشی، که قدرت را به صورت انحصاری در دست توانگران قرار میدهد، بیشتر در معرض برافتادن قرار میگیرد، تا حکومتهای دیگر از همین دست، که بخشی از قدرت را با رعایت احتیاط در کف مردم میگذارند، مثلا به این صورت که به آنها اجازه شرکت در انتخاب اولیای امور را میدهند ولی اجازهی احراز مقامی را به آنها نمیدهند.[۱۲]
الیگارشی در اندیشه و آثار ارسطو
ارسطو نیز مانند افلاطون دولتها را در کتاب سیاست (کتاب سوم بخش پنجم) دستهبندی میکند،[۱۳] طبقهبندی و تقسیمی که ارسطو در مورد حکومتها قائل میشود، بر اساس تعداد کسانی است که حکومت میکنند؛ و سپس مبتنی بر غایت و هدفی است، که اقدامات دولت و اعمال حکومت متوجه آن میباشد. در نگاه ارسطو غایت حقیقی دولت ترقی و تعالی اعضای خود میباشد؛ و زمانی که حکومتی در راه تامین چنین هدفی قدم بردارد نوع دولت، دولت صالحه است و چنانچه هدف حکام فقط تامین منافع هیئت حاکمه باشد، و نیازهای شهروندان را در نظر نگیرند دولت از نوع فاسد است.[۱۴]
طبقه بندی ارسطو از دولتها:
الف) دولتهای صالح، که به منافع عمومی می اندیشند:
۱. پادشاهی: فرمانروایی یک نفر انسان با فضیلت؛
۲. آریستوکراسی (اشرافی): فرمانروایی چند نفر با فضیلت؛
۳. پولیتی (جمهوری): دموکراسی میانهرو، و تا حدودی حکومت مردم بر مردم است، که کمترین خوبی حکومت خوب را دارد.
ب) دولتهای فاسد که به منافع عمومی بی توجه اند:
۱. تیرانی (ستمگری): فرمانروایی یک نفر، انسان خودخواه نفعپرست؛
۲. الیگارشی: فرمانروایی چند انسان خودخواه ثروتمند؛
۳. دموکراسی: فرمانروایی توده مردم و افراطی است.[۱۵]
به اعتقاد ارسطو الیگارشی نوع فاسد حکومت آریستوکراسی است، یعنی در آن ثروتمندان غیر عادل و اشراف فاسد حکومت میکنند.[۱۶]به اعتقاد ارسطو دارالشوری، سازمان عمال دولت و دستگاه قضایی پایههای حکومت هستند. بر این اساس دارالشوری در حکومت الیگارشی مجمعی است صنفی مرکب از شهروندان بسیار ثروتمند و با اختیارات نامحدود، اساس انتخاب قضات و عمال دولت بر میزان املاک وسیع و داراییهای کلانی است که در تصرف دارند. هیئت منصفه هم از عدهی معدودی شهروندان که دارای املاک وسیعی میباشند تشکیل میشود.[۱۷]در حکومت الیگارشی مشاغل حکومتی میان عدهی معدودی از افراد مرکب از ثروتمندان تقسیم و تمرکز یافته، و تفویض مشاغل و خدمت در حکومت بهموجب اعتبار ملکی است.[۱۸]
در نگاه ارسطو عیب اصلی الیگارشی و دیگر انواع حکومت این است که به جای تامین خواسته عمومی، درصدد حفظ منافع خود هستند. مثلا الیگارشها منافع خود، یعنی توانگران را به بهای پایمال شدن منافع تهیدستان خواستارند.[۱۹]
ارسطو معتقد است الیگارشی انواعی دارد. او بر این باور است که همهی حکومتها کما بیش اولیگارشیاند، و میزان الیگارشی آنها به درجهی تمرکز مالکیت و محدودیتهای شرایط مالکیت لازم برای رای دادن، و رسیدن به مقامات عمومی بستگی دارد. اگر مالکیت، و بنابراین قدرت سیاسی خیلی متمرکز نباشد، و اگر الیگارشی از امتیازات خود سوء استفاده نکند، میتوان دولتی قانونی و پایدار به وجود آورد. خطر و زیان شکل اولیگارشی حکومت آن است که ممکن است الیگارشیتر شود، یعنی تمرکز قدرت بیشتر و بیشتر شود، و اگر کنترل و مهار کردنی در کار نباشد، نارضایتی و شورش در میان مردم به وجود میآید.[۲۰] الیگارشی هرچه افراطیتر شود شکنندهتر میشود.
در پایان این نکته قابل توجه و ذکر است که در تفکر سنتی و کلاسیک مثل مورد این نوشتار، در تحلیل ساختار قدرت به قلهی هرم قدرت و جایگاه سرازیری قدرت توجه میشود؛ در حالی که در تفکر مدرن به قاعدهی هرم قدرت توجه میشود، به این معنا که در تفکر جدید از منشاء قدرت و خواستگاه قدرت بیشتر گفتگو میشود که بر اساس آن دولتها به دموکراتیک و اقتدارگرا تقسیم میشوند. بر این اساس در تفکر کلاسیک در تحلیل قدرت نگاه از بالا به پایین است ولی در تفکر مدرن جهت نگاه معمولا از پایین به بالاست.
[۱]- عالم، عبدالرحمن؛ تاریخ فلسفهی سیاسی غرب (از آغاز تا پایان سدههای میانه)، تهران، وزارت امورخارجه موسسهی چاپ و انتشارات، ۱۳۸۴، چاپ نهم، ص ۹۹.
[۲]- همان، ص ۹۵.[۳]- افلاطون؛ جمهور، ترجمهی فواد روحانی، بی جا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، چاپ پنجم، ، ص ۴۶۵.[۴]- همان، ۴۶۶.[۵]- پولادی، کمال؛ تاریخ اندیشهی سیاسی در غرب (یونان باستان و سدههای میانه)، تهران، مرکز، ۱۳۸۲، چاپ چهارم، جلد اول، ص ۵۵.[۶]- افلاطون؛ پیشین، ص ۴۶۵.[۷]- عزیزی، محسن؛ تاریخ عقاید سیاسی (از افلاطون تا ماکیاول)، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۲۹، جلد اول، ص ۴۱.[۸]- عالم، عبد الرحمن؛ پیشین، ص ۱۰۰.[۹]- عزیزی، محسن؛ پیشین، ص ۷۸.[۱۰]- عنایت، حمید؛ بنیاد فلسفهی سیاسی در غرب، تهران، انتشارات زمستان، ۱۳۷۷، چاپ چهارم، ص ۳۹.[۱۱]- مراغهای، علیمراد؛ چه کسی باید حکومت کند؟ تاملی در فلسفهی سیاسی افلاطون، قم، فکرآوران، ۱۳۸۱، چاپ اول، ص ۱۶۰.[۱۲]- ردهد، برایان؛ اندیشه سیاسی از افلاطون تا ناتو، ترجمهی مرتضی کاخی و اکبر افسری، تهران، آگه، ۱۳۷۱، چاپ سوم، ص ۶۵.[۱۳]- ارسطو؛ سیاست، ترجمهی حمید عنایت، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۵۸، چاپ سوم.[۱۴]- عزیزی، محسن؛ پیشین، ص ۵۷.[۱۵]- عالم، عبدالرحمن؛ پیشین، ص ۱۲۶.[۱۶]- پازارگاد، بهاءالدین؛ تاریخ فلسفهی سیاسی، تهران، زوار، ۱۳۵۹، چاپ چهارم، جلد اول، ص ۱۳۴.[۱۷]- عزیزی، محسن؛ پیشین، ص ۷۹.[۱۸]- همان، ص ۸۰.[۱۹]- ردهد، برایان؛ پیشین، ص ۶۳.[۲۰] عالم، عبدالرحمن، پیشین، ص ۱۳۳.
منبع : https://www.jahanvatani.ir