وقتی روند پیر شدن جمعیت در کشوری آغاز شود به زودی به مرحلهای میرسد که قشر جوان جامعه که همان افراد در سن کار هستند، به اندازهای جمعیت ندارند که مخارج قشر سالمند را تامین کنند. پیشبینیها میگوید که ظرف ۲۵سال آینده ه بیش از سی درصد کل جامعه ایران سالمند خواهند بود.
گروه خانواده؛ نعیمه موحد: چندسالی میشود که در راس یکی از خبرهای پرتکرار حوزه خانواده، صحبت از سالخوردگی جمعیت است. با وجود اینکه ایران نسبت به بسیاری از کشورها جمعیت جوان زیادی دارد، باور اینکه در مسیر سالمندی جمعیت قرار داریم کمی سخت است. اما واقعیت این است که سیر تحول نرخ باروری و میزان موالید، خبر از سالخوردگی قریب الوقوع جمعیت ایران میدهد.
دکتر حسین مروتی؛ پژوهشگر حوزه خانواده در این گفتوگو از آغاز ماجرای پیری جمعیت در ایران گفته است. ماجرایی که اگر همچنان ادامه پیدا کند، یکی از قدرتهای ملی ارزشمند به اسم «نیروی جوان» را مانند بسیاری از کشورها، از ایران هم خواهد گرفت.
سالهاست که در جامعه ما گفته میشود جمعیت در حال سالمند شدن است. آیا واقعا ایران به سمت سالمندی میرود یا این فقط یک هشدار در حوزه سیاستهای جمعیتی است؟
از سال ۱۳۳۵ تا ۱۳۸۵ هر ۱۰سال یکبار سرشماری در کشور ما اتفاق افتاده است. از سال ۱۳۸۵ به بعد هم هر ۵سال یک بار اتفاق افتاده است. اتفاقی که در این سالهای سرشماری افتاد بروز بحران جمعیتی در غرب بود. به اعتراف خود جامعه غرب در این بحران جمعیتی آنها دو مولفه مهم قدرت را از دست دادند. یکی «خانواده مستحکم» و دیگری «جمعیت جوان». این اتفاق در بازه سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ در آمریکا و اروپا اتفاق افتاد. این اعتراف اندیشمندان خود آنها مثل «فوکو» و «هانتینگتون» است که گفتند از دست دادن این دو مولفه ابرقدرتی آمریکا را به خطر انداخت. چون تا قبل از این بسیاری از مختصات خانوادههای آمریکایی مثل تعداد بالای فرزندان، تمایل زن به خانهدار بودن، کم و قبیح بودن سقط جنین و… شبیه خانوادههای شرقی بود.
بعد از این، دو راهکار پیشروی غرب بود. یکی اینکه به سمت زندگی خانوادهمحور برگردند یا حالا که این مولفه قدرت را ندارند، کاری کنند تا دیگران هم آن را نداشته باشند و به این ترتیب ابرقدرتیشان زیرسوال نرود.
حوالی همان سالها «ستاره فرمانفرمایان» که یکی از شاهزادههای قجر بود و در آمریکا مددکاری اجتماعی خوانده بود وارد ایران شد. بنیانگذار بحث «کنترل جمعیت» در ایران همین خانم است که ابتدا کارش را به صورت زیرزمینی در ایران شروع میکند. کمکم دستگاه پهلوی از او حمایت میکند و سعی بر این میشود که نرخ باروری در ایران کم بشود. مثلا از بازه ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵ حدود شش و دو دهم فرزند برای هر زن در سن باروری به عنوان نرخ باروری وجود داشت. در پایان ده سال طبق سرشماری این نرخ باروری به پنج و هفت دهم فرزند میرسد.
اگر این روند قبل از انقلاب شروع شده است، چرا بعد از انقلاب برای آن چارهای اندیشیده نشد؟
بعد از انقلاب ابتدا روند «کنترل جمعیت» متوقف میشود. یعنی نیمدرصدی که در زمان پهلوی کم شده بود دوباره به نرخ شش و چهاردهم فرزند و بالاتر از آنچه در ابتدای دهه۳۰ بود میرسد. اما در این زمنه غلو شد و تصویر هولناکی از افزایش جمعیت به مردم مخابره شد. همین موضوع سنگبنای «کنترل جمعیت» در دوران بعد از انقلاب را گذاشت.
افرادی که سعی کردند دوباره بحث کنترل جمعیت را مطرح کنند، چه کسانی بودند؟
عمده این افراد کسانی بودند که واقعا به بحث «کنترل جمعیت» اعتقاد قلبی داشتند. خیلی از این افراد در آن دوران مسئولیتهای مهم داشتند و دستشان در سیاستگذاری و طرح مسئله برای جامعه باز بود. در همان زمان بود که دیگر کالایی در بازار نبود که روی آن شعار « دو بچه کافیست» و« فرزند کمتر زندگی بهتر نوشته نشده باشد.
در واقع تفکر مسئولین در آن زمان این بود که «کنترل جمعیت» برای ما لازم است و حتما باید انجام بشود. جامعه هم با تبلیغات و تکرار این موضوع را پذیرفت و میبینیم که تبعاتش تا همین سالها هم ادامه دارد.
ما در دهه شصت دچار شرایط بحران اقتصادی بعد از دفاع مقدس بودیم. واقعا در آن زمان لازم نبود که سیاستی درباره «کنترل جمعیت» اعمال کنیم؟
شاید تا حدی لازم بود. البته باید بررسی میشد و به هر حال اگر آن زمان بحران اقتصادی داشتیم وضع زندگیها و توقعات خانوادهها هم با این زمانه تفاوت اساسی داشت و نمیشود گفت حتما نیاز بود که از نرخ باروری بکاهیم.
با اینحال در ابتدای کار تصویب شد که نرخ باروری شش و چهاردهم باید به چهار فرزند برای هر زن برسد. اما روند همینجا متوقف نشد.
صندوقهای بینالمللی مالی که وابسته به غرب هستند برای اینکه سیاست «کنترل جمعیت» را پیش ببرند، اعطای وام به کشورهای درحال توسعه را مشروط به اجرای طرحهای «کنترل جمعیت» کردند.
در اسناد بینالمللی هست که «رابرت مکنامارا» وزیر جنگ آمریکا در دوران جنگ ویتنام وقتی به ریاست بانک جهانی رسید، سیاست فوق را برای اعطای وام به کشورهای درحال توسعه تصویب کرد. به همین خاطر است که میگویم فقط شرایط اقتصادی در گرفتن این تصمیمات دخیل نبود و شواهد تاریخی نشان میدهد که موضوعات سیاسی هم دخیل بوده است.
همین روند تمام امکانات کشور را برای «کنترل جمعیت» بسیج کرد. مشوق برای عقیمسازی زنان به شدت زیاد شد. وسائل پیشگیری از بارداری در دسترس قرار گرفت و داروهای ضدبارداری و حتی عملهای جلوگیری از بارداری با امکانات دولتی و رایگان در اختیار همه قرار میگرفت. حتی در بعضی شهرهای کشور آمبولانس در خانه افراد آنها را سوار میکرد، جراحی جلوگیری از بارداری را انجام میداد، مراقبتهای بعد از عمل را اعمال میکرد و دوباره فرد را با آمبولانس به در خانهاش برمیگرداند!
یک سری از کارهایی که در این بین انجام شد کاملا غیراخلاقی بود. مثلا به زنی که فرزنددار و عضو کمیته امداد بود، میگفتند اگر میخواهی سهمیه شیرخشک به تو تعلق بگیرد باید جراحی جلوگیری از بارداری انجام بدهی.
چقدر طول کشید تا در آمار و سرشماریها، تعداد چهار فرزند برای هر زن محقق بشود؟
هدفگذاری روی سال ۱۳۹۰ بود. یعنی حدود ۲۲سال زمان در نظر گرفته شده بود تا نرخ باروری از شش و چهاردهم به چهار برسد. اما از آنجایی که تمام امکانات کشور بسیج شده بود در کمال تعجب در سال ۱۳۷۱ به این هدفگذاری رسیدیم. یعنی چیزی حدود سه الی چهار سال بعد از شروع طرح!
اما آیا طرح همینجا متوقف میشود؟ خیر. در سال ۱۳۷۲ قانون «تنظیم خانواده» تصویب میشود و طی آن محدودیتهایی برای فرزند چهارم خانواده تصویب میشود. یعنی عملا گفته شد که چهار فرزند باید به سه فرزند برسد.
در سال ۱۳۷۳، گروهی از طرف دولت به «کنفرانس جمعیت و توسعه» در قاهره رفتند. این افراد در این کنفرانس تعهد دادند که ایران رشد جمعیتش را به صفر میرساند. رشد جمعیت صفر یعنی دو بچه. چون دوبچه در ازای دونفر دیگر که پدر و مادر هستند، جایگزین میشوند و به تعداد جمعیت افزوده نمیشود. پس تعداد مطلوب فرزند باز هم از سه به دو رسید.
در سال ۱۳۷۹ این هدف هم محقق شد و نرخ باروری به دو و یک دهم یعنی همان دوفرزند برای هر زن در طول دوره بارداریاش رسید.
پس میتوانیم بگوییم روند سالمند شدن جمعیت از دهه هشتاد شروع شده است؟
مقدمات سالمند شدن جمعیت از آن سال شروع شد. انتظار میرفت که دلسوزان و متخصصان درباره سیر منفی شدن رشد جمعیت هشدار بدهند ولی متاسفانه این اتفاق نیفتاد و حتی شرایط به سمتی پیش رفت که بعضی از خانوادهها تک فرزندی و یا حتی بدون فرزند بودن را ترجیح دادند تا دیگر همان پدر و مادر هم با میزان موالید جبران نشوند و رشد جمعیت به سمت منفی شدن برود.
تا اینکه در سال ۱۳۸۸، آقای احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور این بحث را مطرح میکند. در آن سال دقیقا همان افرادی که وظیفه داشتند خطر را شناسایی و سیاست «کنترل جمعیت» را متوقف کنند به رئیسجمهور معترض شدند و سخنان او را غیرکارشناسی و غیرکاربردی عنوان کردند.
در سال ۱۳۹۰ هم رهبری به این موضوع اشاره و به افزایش مسئله جمعیت تاکید کردند. از آن زمان چه تغییری در نرخ موالید یا سیاسیتهای افزایش جمعیت رخ داد؟
بعد از صحبتهای صریح رهبر انقلاب مبنی بر اشتباه بودن سیاست «کنترل جمعیت» و تاکید بر بحث افزایش موالید، افراد مخالف، مخالفتهایشان را از تریبونهای علنی به پشتپرده بردند.
در واقع اینطور نبود که یکدفعه همه امکانات به سمت افزایش موالید بسیج بشود. چون عدهای از دستاندرکاران و مسئولین کشوری در حوزه جمعیت واقعا هنوز به «کنترل جمعیت» معتقد هستند. اما خب مخالفتها دیگر عیان نیست. اگرچه پیشرفت سیاستهای مربوط به افزایش جمعیت به خوبی نشان میدهد که عزم جدی پشت این ماجرا نبوده است. وگرنه مانند سیاست «کنترل جمعیت»، «افزایش جمعیت» هم با بسیج همه امکانات در طول این سالها محقق شده بود.
در آمار سال ۱۳۹۰ نسبت به ۱۳۹۴ درصدی از افزایش نرخ موالید دیده میشود. ولی بعد از سال ۱۳۹۴ این نرخ دوباره کاهش داشته است. اما مثلا اگر زن و شوهری میخواستند سه فرزند خود را طی ۱۵سال به دنیا بیاورند، همان سه فرزند را طی پنج سال به دنیا آوردند و بعد از آن دیگر تصمیمی برای فرزند دار شدن ندارند.
در کشورهای دیگر دنیا هم کاهش نرخ باروری وجود داشته است. مثلا زمانی در اروپا شش یا هفت فرزند در یک خانواده متولد میشده است. اما روند کاهش نرخ باروری در این کشورها، مثلا کشورهای اروپایی، سیصد سال زمان برده است.
میشود بگوییم که روند سالمند شدن جمعیت ایران به خصوص بعد از انقلاب، یک سیری طبیعی بوده که با توجه به پیشرفت فرهنگ یا بهبود امکانات پزشکی مانند سایر نقاط دنیا، در هر حال اتفاق میافتاد؟
اما ما طی ۱۴ سال یعنی از سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۷۹، نرخ باروری جامعه را به یک سوم کاهش دادیم. اما نکته اینجاست که زمان رسیدن به این نقطه برای جامعه ایرانی بسیار پرشتاب و ناگهانی بود و به همین خاطر زیرساختهای اقتصادی لازم برای این تعداد جمعیت سالمند پیشبینی نشد. حتی برای وضعیت تولید و پیشرفت کشور در کمبود نیروی جوان هم برنامه مشخص و کاربردی تدوین نشده است. به عنوان مثال وقتی تمام متولدین دهه شصت به سن بازنشستگی برسند، کشور حدود ۲۰ملیون نفر سالمند بازنشسته دارد.
در هشدارهای مبنی بر سالمند شدن جمعیت، قشر سالمند تنها به عنوان نیروی اقتصادی سابقی توصیف میشوند که دیگر توانایی تاثیر اقتصادی در جامعه ندارند. آیا نباید برای مشکلات فرهنگی و اجتماعی ناشی از سالمندی هم فکری کرد؟
واقعیت این است که مشکلات سالمندان فقط معطوف به خودشان نیست و اقشار دیگر را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
وقتی روند پیر شدن جمعیت در کشوری آغاز شود به زودی به مرحلهای میرسد که قشر جوان جامعه که همان افراد در سن کار هستند، به اندازهای جمعیت ندارند که مخارج قشر سالمند را تامین کنند. به عنوان مثال بخش زیادی از پولی که هر جوانی به سازمان تامین اجتماعی برای بیمه میدهد، خرج مخارج سالمندان بیمه شده تامین اجتماعی میشود. خود ما به این امید به بیمه پول میدهیم که در دوران سالخوردگی از ما حمایت مالی کند. حالا اگر جمعیت جوان در کشور به میزانی نباشد که تامین اجتماعی بتواند مخارج سالمند را از هزینهکرد او تامین کند، این آسیب اقتصادی است که به سالمند میرسد و طبیعتا ابعاد دیگر زندگی او را هم دچار مشکل میکند.
اکنون طبق آمار ۱۰درصد جمعیت کشور ما بالای شصت سال سن دارند، اما پیشبینیها میگوید که ظرف ۲۵سال آینده این تعداد به بیش از سی درصد کل جامعه میرسد. در حدی که احتمالا ناچار میشویم سن بازنشستگی را افزایش بدهیم.
منبع : https://www.farsnews.com/news/13980905000822