نگاه «استاریکوف»؛ پژوهشگر روس به وجوه مختلف شاهنامه؛
به گزارش آسیانیوز، جواد لگزیان: شاهنامه گنجینهی گرانبهای زبان فارسی است که جانهای گرامی ایرانیان را به خوبی و دوستی فرامیخواند. فردوسی این حکیم فرزانهی توس با درکی عمیق از موقعیت حساس حغرافیایی ایران و با علاقهای بیهمتا به همه ساکنان این کهن بوم و بر در هر جای این اثر بیبدیل که توانسته است، سخن از برادری و وحدت ایرانیان گفته است.
آلکسی آرکادیویچ استاریکوف پژوهشگر سرآمد روس در کتاب “فردوسی و شاهنامه” زندگی این شاعر بزرگ را در بستر اجتماعی و سیاسی زمانه اش مطالعه کرده و سپس میراث ادبی او شاهنامه را از منظر زیبایی شناسی، ادبی، تاریخی و اخلاقی مورد بررسی نقادانه قرار می دهد.
استاریکوف معتقد است در گذشتهی چندین سدهای ملوکالطوایفی، در جریان بسیار سریع تشکیل دولتهای بیثبات، فقط ملتها بودند که با احساس و ادراک وحدت خود زندگی میکردند، نه سلسلههای ملوک و سلاطین که یکی پس از دیگری تسلط مییافتند و غالباً بیگانه هم بودند و در چنین شرایطی هرچند دعوت به وحدت به مقصد مبارزه برای منافع خاندان سلطنتی مورد استفاده واقع میشده است.
لیکن خلافت و مبارزات بین ملوک و امرا همیشه برای تودههای ملت بیگانه و نامطبوع بوده است. اما درست در سدهی دهم میلادی “شاهنامه” در لحظهی تاریخی ترقی و تعالی ادراک ملیت و غرور ملی، در عصر به پایان رساندن مبارزات آزادیخواهانهی ملل ایران علیه خلافت اعراب به وجود آمده است که این زمان دوران شکل گرفتن ملیت ایران خاوری بوده است، که تا حد معینی در تاسیس دولت سامانیان در بخارا و ایجاد زبان ادبی فارسی، که بعدها زبان ادبی عمومی ایران شده، و در رونق و شکفتگی درخشان ادبیات خراسان و ماوراءالنهر تظاهر و تجلی کرده است.
به این دلیل است که از نگاه استاریکوف، فردوسی سرودخوان وحدت ملل و اقوام ایران است و شاهنامه یکسان گنجینهی ملی گرانبهای ملل ایران و تاجیک است. در عین حال بسیاری از وقایع و مراحل درخشان دورهی سیستان از قبیل: نقلهای مربوط به سام و زال و رستم با سرزمین افغانستان کنونی (تا حدی همان خراسان بزرگ سدههای ۱۰- ۱۱) مانند بلخ و کابل و سیستان و زابل ارتباط و بستگی دارد و همین امر اثر فردوسی را برای قسمت اعظم ملل و اقوام کنونی افغانستان مانوس و دلپسند مینماید.
استاریکوف بر این باور است که هرچند تمایلات اشرافی بهطرزی کاملاً معین، درخشان و گوناگون در تمام منظومهی فردوسی بیان شده است و این تمایل (همراه با مبارزهی نیکی با بدی) اولین چیزی است که هنگام مطالعهی آن منظومه به چشم میخورد اما اساس شاهنامه ــ تاریخ ایران و ملت آن، که در حقیقت با سلسلهی شهریاران «قانونی» آن معرفی میشود ــ ملی است. و به همین جهت است که فردوسی قرائتی ملی از بسیاری از رخدادهای تاریخی ارائه می دهد .
استاریکوف تصریح می کند : در اثر فردوسی داستان قیام کاوهی آهنگر را بر ضد ضحاک سفاک مشاهده میکنیم. اساس ملی نقل دربارهی آهنگرِ پیشاهنگ و قدرت انقلابی کاوه، که علیه سفاکی و جباری شهریار قد برافراشته، کاملاً حفظ شده و علاوه بر آن، شاعرِ هنرمند قهرمانی را که مجسم مینماید، دوست میدارد و روحیات او را احساس میکند، با مهارت و استادی درخشان جلوهی خاصی داده است. شاعر قیام ملی را در زیر پرچمی، که خود به خود به وجود آمده است، یعنی پیشبند چرمی آهنگری، که بر نیزه استوار گردیده است، تمجید میکند و میستاید. بر شجاعت و نجابت مردم ساده (عامی) تاکید شده، و در عین حال، پستی چاپلوسانهی اعیان صاحب مقامات عالیه فاش گردیده است، که گواهی چاکرانهای را امضا کردهاند، که کاوه آن را پایمال میکند. در صفحات شاهنامه قهرمانان داستان کاملاً با روح زندگی میکنند، و حتی «مستهلک» شدن بعدی تمثال کاوه در هالهی شفقوار درخشان تمثال فریدون شهریار قانونی ایران جنبهی حماسی رزمی و اهمیت آن را نمیکاهد.
به عنوان دومین نمونه هم نگاه فردوسی به مزدک مورد بررسی واقع شده است: تفسیر مساعد (یا در هر صورت بیطرفانه) تمثال مزدک در قسمت ساسانی شاهنامه بر همه هویدا است، و این موضوع هم برای تصریح نظر و موقعیت فردوسی کمتر از آن قابل توجه نیست. مزدک، پیشوای نهضت تودههای مردم و زارعین با شعارهای اجتماعی، بدیهی است، که در نظر زمامداران مملکت در اواخر دوران ساسانیان و فئودالهای دوران خلافت ناهنجارترین تمثال منفور است.
از مصنفین قرون وسطای مشرقزمین فقط در منظومهی فردوسی روش مساعد نسبت به مزدک، بهعنوان مردی، که مقاصد نیک داشته و کوشش میکرده عدل و داد برقرار شود و این گونه نیّات خوب داشته است، مشاهده میکنیم.
این روش به طرزی درخشان مخالف تحریف و تضییع تمثال مزدک و تصویر و تجسم زشت و با سوءنیت تعلیمات او بهعنوان مشترک بودن زنان و این گونه مطالب است. این نوع بهتان و تهمت به مزدک در «خواتای نامک» رسمی و در مجموعههای ایرانی جدید گنجانده شده است. لیکن مردم چنین خاطرهای از پیشوایی که شکست خورده بود، نداشتند. آخر هنوز آتش شورشهای کشتکاران و پیشهوران خاموش نشده بود و در برخی نقاط مستعد بود با قدرت تازهتر و بیشتر شعلهور گردد.
همچنین دربارهی وجود آثار کتبی مزدکی بعد، مربوط به زمان خلافت، اطلاعاتی در دست هست. یادگارهای خطی مذکور، که مرتجعین کینهتوز آنها را نابود کردهاند، به دست ما نرسیده است، لیکن تمثال آن پیشوای ملت را از نقلهای شفاهی نمیشود محو کرد. فردوسی هم همان نقلها را اقتباس کرده است.
در حکایات مربوط به شاه بهرامگور هم یک سلسله از وقایع افزوده شده دارای مفاد فولکلوری است ( لنبک آبکش، دختر آسیابان و غیره) که به صراحت روش ملی شاعر را نسبت به آن شاه شهوتپرست تایید میکند گریزهای لیریک و تعلیمی ـ پندی فردوسی به اضافه ی وفور پند و اندرزهای مؤکد و با صداقت و صمیمیت دربارهی کار بهعنوان اساس زندگی و نیکوکاری هم دلیلی دیگر بر ملی بودن شاهنامه از منظر استاریکوف است.
“زبان فردوسی، بدیهی است، زبان سادهی مردم (عامیانه) نیست و زبان ملی ساخته یا دروغی هم نیست. لیکن زبان فردوسی زبان محدود خاص اشراف هم نیست، بلکه شکل ادبی زبان عامهی مردم است.”و با این جمله است که در نهایت استاریکوف شاهنامه را با وجود تمایلات اشرافی اثری ملی می خواند.
استاریکوف همچنین خاطرنشان می کند “موضوع بیفر شدن جمشید به علت نقض قانون الهی و مخصوصاً رد شدن نامزدی توس برای سلطنت بعد از پدرش نوذر، که رسماً مسلم بوده، ولی لایق شهریاری ایران دانسته نشده است، جالب توجه است. قانون عالی اخلاقی و اصل عدل و انصاف و نفع ملت اصلاحات ضروری را وارد عقیدهی فردوسی دربارهی موروثی بودن سلطنت قانونی در دودمان مشخص میکرده و ممکن است بهعنوان یکی از مظاهر اساسی تمایلات ملی خاطرنشان بشود.” به همین دلایل است که “فردوسی آدم زمان خود و طبقهی خود در لحظهی معین تاریخی فضای اجتماعی آن بوده است.
شاعر مزبور، که نمایندهی اوایل قرون وسطا است، بدیهی است که نمیتوانسته است مبین آرمانها و احساسات زمان خود نباشد. در اثر فردوسی نمیتوان چیزی را جستوجو کرد، که هنوز در قرون وسطا به وجود نیامده بوده است. لیکن در جهانبینی او و در خلاقیت هنری و ادبی او هم، مانند هر ادیب بزرگی، علاوه بر انعکاس اوضاع معاصر و گذشته، گویی احساس پیش گویی آینده و بیان افکاری را مییابیم، که از لحاظ تاریخی ترقیخواهانه است و از حدود جهانبینی طبقاتی او تجاوز میکند.”
استاریکوف شاهنامه را اثری جهانی ،صادق، خردگرا،ترقی خواه و دارای عاطفه ی انسانی و خوشبین می داند که خلاقانه آرمانهای ملی ایرانیان را بیان می کند و فردوسی را سرودخوان وحدت ملی اقوام ایرانی لقب می دهد که در صف نیکان روزگار است و همراه با کاوه در مبارزه بی امان با ستم اما همیشه در همهی لحظات شاهنامه تمام انسانها را به اخلاق و نیکی حتی در صحنهی جنگ توصیه میکند و چه نیکو میسراید که:
مکن با جهاندار یزدان ستیز
جهان خواستی یافتی، خون مریز!
آن هم از زبان حال ایرج در بحبوحهی جنگ بین او و برادرانش سلم و تور.
استاریکوف با ستایش از پیام انسانی فردوسی معتفد است” بشردوستی خلاقیت طبع فردوسی را هیچچیز دیگر به قدر ایجاد تمثال زنهایی، که در عین لطف زنانه قهرمانند و در عین قهرمانی از حیث لفظ زنانه کاملند، تاکید نمیکند.
عدهی آنان زیاد است ـ هم قهرمانهای داستانهای بزرگ، هم آنهایی که در وقایع جداگانه وصف شدهاند:
رودابه، همسر زال و مادر رستم، تهمینه ـ مادر سهراب، گردآفرید دلیر ایرانی، منیژهی دلربا، دختر افراسیاب، سودابه خدعهساز با لطف عمیق زنانه و بسیاری زنان دیگر، گاهی آنها هیکلهای قهرمانان اصلی ـ رستم، اسفندیار، زال، سام، سهراب، سیاوش و سایر دلاوران حماسهی ملی را در سایهی خود قرار میدهند. فردوسی با چه ظرافت و جوانمردی و پاکدامنی و نجابت تمثالهای زنان قهرمان (و مردان قهرمان) خود را در لحظاتی مصور و مجسم مینماید، که چنین به نظر میرسد آن دقایق «خطرناک است» (دیدار دو دلداهی بیتاب، زال و رودابه، در کاخ مخصوص آن دختر، آمدن تهمینهی دلباخته شبهنگام بر بالین رستم). این موضوع، که شاعر در صفحات کتاب خود تمثالهای سحرانگیز زن را بهعنوان همسر، زن را بهعنوان مادر، زن را بهعنوان دلاور و، بالاخره، زن را بهعنوان آدم ساده، نقش و ثبت کرده و آن تمثالها را از خلال سدههای متمادی با نور خاموش نشدنی انسانیت و عشق نجیبانه گذرانده است، به منزلهی یکی از بزرگترین خدمات مصنف و یکی از علل اساسی فناناپذیری و جاویدانی منظومهی وی است.”
کتاب با توصیف استقبال بی نظیر همسایگان ایران از این اثر جهانی پایان مییابد.
“فردوسی و شاهنامه” کتابی از “آلکسی آرکادیویچ استاریکوف” با ترجمهی رضا آذرخشی پژوهشی است درباره جنبههای متفاوت پیام جهانی انتشارات «کتاب آمه» راهی بازار کتاب شده است./